کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دروایست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دروایست
/darvāyest/
معنی
= دربایست
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دروایست
لغتنامه دهخدا
دروایست . [ دَرْ ی ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دربایست . ضروری . مایحتاج . (برهان ) (آنندراج ). لازم . واجب . مهم . || شایسته . مناسب . موافق . || موافقت . مناسبت . مشابهت . مطابقت . || راضی . || سرنگون . واژگونه . (ناظم الاطباء). رجوع به دروا شود.
-
دروایست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] darvāyest = دربایست
-
جستوجو در متن
-
دروا
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنگ، تنگه، دره ۲. دربایست، دروایست، ضروری
-
دربا
لغتنامه دهخدا
دربا. [ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دربای . دروایست و ضروری و مایحتاج . (برهان ). چیزی را گویند که به آن احتیاج باشد وآنرا دربایست نیز گویند. (جهانگیری ). ضروریات . لوازم . ناگزیر. ناگذران . بایسته . و رجوع به دربای شود.- درباتر؛ لازم تر. الزم . (ناظم ...
-
دروا
لغتنامه دهخدا
دروا. [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروای . چیزی ضروری و حاجت و مایحتاج . (برهان ) (از جهانگیری ). حاجت . (غیاث ). محتاج الیه . نیازی . دربا. دروایست . دربایست . بایسته . وایا. وایه . بایا.
-
وایست
لغتنامه دهخدا
وایست . [ ی َ / ی ِ ] (ص ، اِ) بایست و ضروری . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). وایا. حاجت و مراد و مقصد و ضروری . (از برهان ). چیزهای بایستی . دروایست . دربایست .مایحتاج . (از یادداشت های مرحوم دهخدا) : که گر گردد در وایست بازم نیاید تاابد دیگر فرازم ....
-
دروار
لغتنامه دهخدا
دروار. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروا. درواز. دروایست . ضروری . مایحتاج . || سرگشته . سرنگون . حیران . (برهان ). آویخته . (آنندراج ) (انجمن آرا). || راهی را نیز گویندکه از خانه به بام خانه باز کرده نردبانی بر او گذارند و برای بردن و آوردن چیزی بالا روند و بز...
-
دربای
لغتنامه دهخدا
دربای . [ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دربا. دربایست . دروایست . ضروری و مایحتاج . (برهان ). محتاج الیه . لازم . از ضروریات . اندربای : از همه شاهان امروز که دانی جز اومملکت را و بزرگی و شهی را دربای . فرخی .بدمهر بتی و سنگدل یاری لیکن چو دل و چو دیده د...
-
دربایست
لغتنامه دهخدا
دربایست . [ دَی ِ ] (ن مف مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) دربا. دربای . دروا. دروایست . (برهان ). لازم . ضرورت . محتاج الیه . وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون ایشان را [ حصیری و پسرش ] درنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه در...