کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درواژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درواژ
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ق .) سرنگون ، سرگشته .
-
درواژ
لغتنامه دهخدا
درواژ. [ دَرْ ] (ص ، اِ) دروار. دروای . ضروری و مایحتاج . (برهان ) (آنندراج ). ضرورت و احتیاج . || لازم و واجب و مهم . || سزاواری . (ناظم الاطباء). || سرنگون . (برهان ) (آنندراج ). واژگون : از ابر نبینی که همی مرد به کوشش پرّنده فرود آرد بسته شده درو...
-
درواژ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] darvāž = دروا
-
جستوجو در متن
-
درواه
لغتنامه دهخدا
درواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . دروا. درواژ. ضروری . (برهان ) (آنندراج ). لازم . واجب . مهم . (ناظم الاطباء).- درواه تر ؛ لازمتر. الزم . (ناظم الاطباء).|| سزاوار. شایسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به دروا و دروار و دروای شود.
-
دروای
لغتنامه دهخدا
دروای . [ دَرْ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دروا. درواژ. مایحتاج . ضروری . ناگُزِران . لازم . واجب . بایا : چو رامین دایه را دید اندر آن جای چو جان اندرخور و چون دیده دروای . (ویس و رامین ).ز دروای ما هرچه بایست نیزهمی داد خرم ز هر گونه چیز. اسدی .همه اجزا...
-
دروای
لغتنامه دهخدا
دروای . [ دَر ] (ص مرکب ) دروا. دروار. درواژ. افراشته و منصوب . (ناظم الاطباء). اندروای . || نگون . آویخته . (آنندراج ) (اوبهی ).- دروای بازی ؛ این کلمه بدین صورت در بازیهای «ریدک خوش آرزو» آمده است و ظاهراً مراد معلق زدن بر زمین است چنانکه پهلوانان...