کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درهم گیر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درهم گیر کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حصيرة
-
واژههای مشابه
-
دَرهم
لهجه و گویش تهرانی
زنجور، پریشان
-
درهم برهم،درهم و برهم
لهجه و گویش تهرانی
بهمریخته،مخلوط
-
گفتار درهم
لغتنامه دهخدا
گفتار درهم . [ گ ُ رِ دَ هََ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخنان نامربوط. (آنندراج ).
-
mixed cropping
کشت درهم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] کشت غیرردیفی و همزمان بیش از یک گیاه در یک قطعه زمین و در یک سال زراعی
-
shovelware
درهمافزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نرمافزاری که بیشتر به دلیل کثرت و تنوع محتویاتش مورد توجه قرار میگیرد تا به دلیل کیفیت یا مفید بودن آن
-
mass burn, mass combustion
درهمسوزانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] سوزاندن برنامهریزیشدۀ پسماند جامد مخلوط
-
intercalated disc
صفحۀ درهم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] محل اتصال بینیاختهای در یاختههای ماهیچهای قلب که انتقال پیام را تسریع میکند
-
درهم افتادن
لغتنامه دهخدا
درهم افتادن . [ دَ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || با هم درگیر شدن . در نبرد شدن : طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).از یمن ت...
-
درهم برهم
لغتنامه دهخدا
درهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
-
درهم بستن
لغتنامه دهخدا
درهم بستن . [ دَ هََ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد هم آوردن : خزائن و دفائن خویش درهم بست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 262). رخت و بند که داشت درهم بست وراه بخارا پیش گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289).
-
درهم پیوستن
لغتنامه دهخدا
درهم پیوستن . [ دَ هََ پ َ / پ ِوَ ت َ ] (مص مرکب ) آمیخته شدن و متصل گردیدن . (ناظم الاطباء). التکاک . (از منتهی الارب ). || به هم متصل ساختن . ترتیب دادن : مجدالدین محمود کفایت خویش درآن مبذول داشت «وهدنه علی دخن » صلحی درهم پیوست . (تاریخ سلاجقه ٔ...
-
درهم رفتن
لغتنامه دهخدا
درهم رفتن . [ دَ هََ رَ ت َ ] (مص مرکب ) داخل هم شدن . || متفکر شدن . || بخشم رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
درهم زدن
لغتنامه دهخدا
درهم زدن . [ دَ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن .- دست درهم زدن ؛ دست به دست هم دادن . دست خودرا به دست دیگری اتصال دادن : دست درهم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران .منوچهری