کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درهم پیوسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
درهم زدن
لغتنامه دهخدا
درهم زدن . [ دَ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن .- دست درهم زدن ؛ دست به دست هم دادن . دست خودرا به دست دیگری اتصال دادن : دست درهم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران .منوچهری
-
درهم سرشتن
لغتنامه دهخدا
درهم سرشتن . [ دَ هََ س ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آغشته کردن . مخلوط کردن . ممزوج ساختن .
-
درهم شدگی
لغتنامه دهخدا
درهم شدگی . [ دَ هََ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) مخلوط بودن . درهم بودن .غیطلة. (از منتهی الارب ). و رجوع به درهم شدن شود.
-
درهم شدن
لغتنامه دهخدا
درهم شدن . [ دَ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط شدن . آمیخته گشتن . شوریده و مختلط گشتن .(ناظم الاطباء). آمیخته شدن . یکی در دیگری جای گرفتن .بهم برآمدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). اختلاط. اشتباک .قرصعة. التجاج ؛ درهم شدن امواج . التخاخ ؛ درهم و آمیخته شد...
-
درهم شکستن
لغتنامه دهخدا
درهم شکستن . [ دَ هََ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن . منکسر کردن . خرد کردن : ور دست من به چرخ رسیدی چنانکه آه بند و طلسم او همه درهم شکستمی . خاقانی .حصار پیروزجی و سقف بنفسجی آسمان را چون صور نخستین درهم خواهی شکستن . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 7)....
-
درهم فتادن
لغتنامه دهخدا
درهم فتادن . [ دَ هََ ف ِ دَ ] (مص مرکب ) درهم افتادن . در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || بهم برآمدن . درهم آویختن . جنگ کردن به ریشاریش . بهم تاختن : خواست تا دیگر بار زخمی زند لشکر درهم فتادند و غلبه و ازدحام فریقین مانع شد. ...
-
درهم فشردن
لغتنامه دهخدا
درهم فشردن . [ دَ هََ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فشردن : بنازم دستی که انگور چیدمریزاد پائی که درهم فشرد.حافظ (دیوان چ انجوی ص 273).
-
درهم فکندن
لغتنامه دهخدا
درهم فکندن . [ دَ هََ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن : ببین تا یک انگشت از چند بندبه اقلیدس صنع درهم فکند.سعدی .
-
درهم کردن
لغتنامه دهخدا
درهم کردن . [ دَ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مختلط کردن . آمیختن . ممزوج نمودن . (ناظم الاطباء). مخلوط کردن . ممزوج کردن . خلط کردن . مزج کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پریشان کردن . آشفته خاطر ساختن : از من دستوری بایست به آمدن و اگر دادمی آنگاه بیامد...
-
درهم کشیدن
لغتنامه دهخدا
درهم کشیدن . [ دَ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . ترنجیدن و متقلص کردن . (ناظم الاطباء). چنانچه عفصی دهان را، یا خشمگینی ابروان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). تشنیج . تقبیض .- روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن . سخت روئی کردن . پرچین کردن روی . (نا...
-
درهم گردیدن
لغتنامه دهخدا
درهم گردیدن . [ دَ هََ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درهم شدن . شوریده و مختلط گشتن : الیهجاج ؛ درهم گردیدن کار. (از منتهی الارب ).
-
درهم نشستن
لغتنامه دهخدا
درهم نشستن . [ دَ هََ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کثیف و غلیظ و هنگفت شدن مانند تاریکی . (ناظم الاطباء). ترکب . (از تاج المصادر بیهقی ).
-
درهم آمیخته
لغتنامه دهخدا
درهم آمیخته . [ دَهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. ممزوج . لَجلَج : غاغة، غوغاء؛ مردم بسیار درهم آمیخته . (منتهی الارب ).
-
درهم پیچیدن
لغتنامه دهخدا
درهم پیچیدن . [ دَ هََ دَ ] (مص مرکب ) درنوردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تکویر. (ترجمان القرآن جرجانی ). || درهم پیچیدن شاخه های درختان ، التفاف آن .(یادداشت مرحوم دهخدا). التخاخ . التفاف . امتطلال . اجثئلال ؛ دراز شدن و درهم پیچیدن گیاه . اشباه ؛ د...
-
درهم پیچیده
لغتنامه دهخدا
درهم پیچیده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) به هم پیچیده ومتلف : اضمئلال ؛ درهم پیچیدن درختان . (ترجمان القرآن جرجانی ). دغل ؛ درخت انبوه درهم پیچیده . شعار؛ درخت درهم پیچیده . هالط؛ کشت درهم پیچیده . (منتهی الارب ).