کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درهمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درهمة
لغتنامه دهخدا
درهمة. [ دَ هََ م َ ] (ع مص ) دارای درهم بسیار شدن شخص ، و فعل آن مجهول بکار رود.(از اقرب الموارد). || گردیدن برگ «خبازی » مانند درهم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
درهمه جاحاضر
دیکشنری فارسی به عربی
جوهري
-
درهمه جا
دیکشنری فارسی به عربی
في کل مکان
-
جستوجو در متن
-
في کل مکان
دیکشنری عربی به فارسی
درهرجا , درهمه جا , درهرقسمت , در سراسر
-
جوهري
دیکشنری عربی به فارسی
ماندگار , اصلي , داراي نفوذ کامل در سرتاسرجهان , درهمه جاحاضر , ذاتي , باطني , طبيعي , ذهني , روحي , حقيقي , مرتب , شايسته
-
مشاورات
لغتنامه دهخدا
مشاورات . [ م ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ مشاورة : و درهمه ٔ اصناف خطابت مفید اما تعلق ممکن و غیرممکن به مشاورات و کاین و غیرکاین به مشاجرات و تعظیم و تحقیر او به منافرات بیشتر بود. (اساس الاقتباس ص 569).
-
ازملک
لغتنامه دهخدا
ازملک . [ اَ م َ ل َ ] (اِ) پیچکی است خاردار که درهمه ٔ جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوه ٔ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازمل...
-
بدبین
لغتنامه دهخدا
بدبین . [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه ٔ امور بنظر سؤظن نگرد مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند : یکی آنکه در نفس خودبین مباش دگر آن که در جمع بدبین مباش . سعدی (بوستان ).دیده ٔ بدبین...
-
گورخر
لغتنامه دهخدا
گورخر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گور + خر) به معنی خر صحرایی ، چه گور به معنی صحرا و زمین هموار و دشت است .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). خر وحشی و بیابانی . (ناظم الاطباء). گور. خرگور: اَبْتَر. اَخْدَری ّ. بَنات ُاَلاکْدَر. بَنات ُ صَعْدة؛ گورخران . جَأب...
-
مسحور
لغتنامه دهخدا
مسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار). جادوئی شده .آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از ...
-
معاجین
لغتنامه دهخدا
معاجین . [ م َ] (ع اِ) ج ِ معجون . (ناظم الاطباء). و رجوع به معجون شود. || (اصطلاح طبی ) هرچه متضمن تعدیل و تلطیف و تقطیع و تفتیح و تسمین و جلا و حفظ صحت و تحلیل باشد آن را معاجین نامند و هرچه از آن جمله مشتمل برادویه ٔ قوی الترکیب و ذوی الخاصیه باشد...
-
صدفه
واژهنامه آزاد
[صُ] حادثه. اتفاق. صدفه عبارت است از اینکه فرض کنیم حادثه اى خودبخود بدون آنکه شیئى ازاشیاء دخالت داشته باشد، به وجود آید. یکى از ضروریات عقل، امتناع صدفه و اتفاق است. درمیان دانشمندان جهان از آغازتاریخ جهان کمتر افرادى پیدا مى شوند که وقوع صدفه را...
-
ناساز
لغتنامه دهخدا
ناساز. (ص مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + ساز (ساختن ). کردی : ناساز، ناز . (خشن . زمخت ). بی تناسب . نامتناسب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناموزون . ناهموار. بی اندام . نتراشیده و نخراشیده : هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالا...