کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنگ کنانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درنگ کنانیدن
لغتنامه دهخدا
درنگ کنانیدن . [ دِ رَ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) وادار کردن به درنگ کردن . به درنگ واداشتن . الباث . (از منتهی الارب ). رجوع به درنگ شود.
-
واژههای مشابه
-
دِرِنگ و دِرِنگ
فرهنگ گنجواژه
صدای زنگ و درای.
-
بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) biderang بدون تٲخیر و تٲمل؛ بیدیرکرد؛ فوراً.
-
fermata (fr.), hold 2, pause 1
درنگ 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نشانهای در نگارش موسیقی که 1. با قرار گرفتن در بالای یک سکوت یا نت، نشانگر دیرش بیش از حد معمول آن است؛ 2. نمایانگر محل ورود تکنواز کنسرتو در اجرای پیشفرود است؛ 3. با قرار گرفتن در بالای خط یا دولاخطِ میزان نمایانگر پایان یک برش یا عبارت ا...
-
juncture
درنگ 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واحدی زبرزنجیری و مرزنما که میتواند در سطح واژه و گروه تمایز معنایی ایجاد کند
-
real-time
بیدرنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] ویژگی عملیاتی در یک سامانه که در آن مجموع زمانهای کنش و واکنش یک واحد عملیاتی جاری بزرگتر از حداکثر تأخیر مجاز نباشد
-
بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ) (ق مر.) بی تأمل ، فوراً.
-
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) 1 - کُندی کردن . 2 - دیر کردن .
-
درنگ آمدن
لغتنامه دهخدا
درنگ آمدن . [ دِ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن : ز کارش نیامد زمانی درنگ چنین باشد آن کو بود مرد جنگ . فردوسی . || ماندن . اقامت کردن . توقف کردن : به رفتن دو هفته درنگ آمدش تن آسان خراسان به چنگ آمدش . فردوسی .چو آباد جایی بچنگ آمدش برآسود و چن...
-
درنگ آوریدن
لغتنامه دهخدا
درنگ آوریدن . [ دِ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) درنگ آوردن . دست به دست کردن . به تأخیر و تعویق انداختن . || عمر کردن . دیر زیستن : درنگ آوریدی تو از کاهلی سبب پیری آمد وگر بددلی . فردوسی .رجوع به درنگ آوردن شود.
-
درنگ جستن
لغتنامه دهخدا
درنگ جستن . [ دِ رَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ خواستن . مهلت طلبیدن . آسایش خواستن . فرصت جستن . فرصت نگاه داشتن . مماطله کردن . اهمال کردن . تأخیر خواستن : نیاساید و برنگردد ز جنگ ترا چاره در جنگ جستن درنگ . فردوسی .همان من ترا یار باشم به جنگ به رو...
-
درنگ خواستن
لغتنامه دهخدا
درنگ خواستن . [ دِ رَ خوا / خا ت َ ](مص مرکب ) مهلت خواستن . متارکه خواستن : گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ زلشکر سواری نیاید به جنگ . فردوسی .اگر خواهی از من زمان و درنگ وگر جنگ خواهی بیارای جنگ .فردوسی .
-
درنگ دادن
لغتنامه دهخدا
درنگ دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . زمان دادن : چوضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمان درنگ . فردوسی .زمانه ندادش بر آن بر درنگ به دریا بس ایمن مشو از نهنگ . فردوسی .زمانه زمانی ندادش درنگ شد آن شاه هوشنگ با رای وهنگ . فردوسی .چو اسفند...
-
درنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
درنگ داشتن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) ادامه دادن . امتداد دادن . مَدّ. (از منتهی الارب ). || ثبات داشتن . پایداری داشتن . مداومت داشتن . تاب مقاومت داشتن . استقامت داشتن : که گر اژدها پیش آید به جنگ ندارد به یک زخم ایشان درنگ . فردوسی .کنون خود ندارم...