کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
درنگ کار
لغتنامه دهخدا
درنگ کار. [ دِ رَ ] (ص مرکب ) درنگ کننده . بطی ءالعمل . (یادداشت مرحوم دهخدا). آهسته کار. کسی که در آن حال که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. (از منتهی الارب ، ذیل لثلاث ). بَطی ٔ. رَیِّث . زَیْحَنّة. عَنّان . لَثلاث . لَثلاثة. م...
-
درنگ کننده
لغتنامه دهخدا
درنگ کننده . [ دِ رَ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) تأخیر کننده . تأمل کننده . لابث (دهار). لَبِث . (منتهی الارب ). معوِّق . (منتهی الارب ). رجوع به درنگ کردن در تمام معانی شود.
-
روز درنگ
لغتنامه دهخدا
روز درنگ . [ زِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روزقیامت است . (برهان قاطع) (از آنندراج ) : کجا دیزه ٔ تو چمد روز جنگ شتاب اندر آرد بروزدرنگ .فردوسی .
-
سرای درنگ
لغتنامه دهخدا
سرای درنگ . [ س َ ی ِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای باش . جای آرامش . اقامتگاه . منزلگاه : اگر شارسان از بر کوهسارسرای درنگ است و جای شمار. فردوسی .چنین تا رسیدند نزدیک گنگ که آن بود خرم سرای درنگ .فردوسی .
-
صاحب درنگ
لغتنامه دهخدا
صاحب درنگ . [ ح ِ دِ رَ ] (ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل : دولتیی باید صاحب درنگ کز قدری بار نیاید به تنگ .نظامی .
-
درنگ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تباطا , تريث , تلکا , دع
-
بی درنگ
دیکشنری فارسی به عربی
فوري , مباشرة
-
درنگ کننده
دیکشنری فارسی به عربی
متردد
-
جستوجو در متن
-
درنگادرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [قدیمی] da(e)rangāda(e)rang صدای پیاپی درنگ. = دَرنگ
-
متانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mota'anni کسی که در کاری تٲمل و درنگ میکند؛ درنگکننده.
-
تلکا
دیکشنری عربی به فارسی
قيري , قيراندود , درنگ , درنگ کردن , تاخير کردن
-
تراخی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarāxi ۱. درنگ کردن.۲. درنگ و سستی.
-
مطال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] metāl ۱. درنگ کردن در کاری؛ تٲخیر کردن.۲. درنگ کردن در ادای حق کسی.
-
tarry
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترساندن، درنگ، درنگ کردن، تاخیر کردن، قیری، قیراندود
-
الساعه
فرهنگ واژههای سره
هم اکنون، بی درنگ