کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درنگ
/da(e)rang/
معنی
صدایی که از به هم خوردن دو چیز فلزی، بلوری، یا چینی برمیآید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایست، توقف، سکون، مکث، وقفه
۲. فرصت، مهلت
۳. تامل، تانی
۴. تاخیر، دیرکرد، مطال
فعل
بن گذشته: درنگ کرد
بن حال: درنگ کن
دیکشنری
delay, duration, halt, hesitation, indecision, intermission, pause, stop
-
جستوجوی دقیق
-
درنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایست، توقف، سکون، مکث، وقفه ۲. فرصت، مهلت ۳. تامل، تانی ۴. تاخیر، دیرکرد، مطال
-
درنگ
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - توقف ، سکون . 2 - آهستگی ، کندی . 3 - آسایش ، راحتی .
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دَ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) رشته کوه ساحلی فارس در جنوب ایران بین دلتای رود مند و بندر کنگان . طرفی از آن که محاذی خلیج فارس است بسیار پر شیب است . مرتفعترین قله ٔ آن 1243 متر ارتفاع دارد. (از دائرةالمعارف فارسی ). بحرالظلمة. (یادداشت مرحوم دهخ...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دَ رَ / دِ رَ ] (اِ صوت ) صدایی باشد که از نواختن ناقوس و تار ساز و شکستن چینی و آبگینه و امثال آن برآید. (برهان ) (جهانگیری ). آواز تار و طنبور و نقاره و صدای گرز و شمشیر، و آن تبدیل ترنگ است . (آنندراج ). لغتی است در جرنگ که صدای زنگ و طاس...
-
درنگ
لغتنامه دهخدا
درنگ . [ دِ رَ ] (اِ) تأخیر. (برهان ) (جهانگیری ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). دیرکرد. ضد عجله . مقابل شتاب . کسی که به شغلی مشغول باشد و دیرگه به آن کار ماند. (اوبهی ). دیری و تأخیر. (ناظم الاطباء). کندی . آهستگی . فرصت . (غیاث ). بطوء. (دهار). آرامی ....
-
درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) da(e)rang صدایی که از به هم خوردن دو چیز فلزی، بلوری، یا چینی برمیآید.
-
درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dirang] derang ۱. [مقابلِ شتاب] توقف.۲. تٲخیر؛ دیرکرد.۳. (اسم مصدر) سستی؛ آهستگی.۴. (اسم مصدر) ثبات و آرام.〈 درنگ کردن: (مصدر لازم)۱. دیر کردن.۲. توقف کردن.
-
درنگ
دیکشنری فارسی به عربی
تردد , تلکا , توقف , مهلة
-
واژههای مشابه
-
دِرِنگ و دِرِنگ
فرهنگ گنجواژه
صدای زنگ و درای.
-
بی درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(قید) biderang بدون تٲخیر و تٲمل؛ بیدیرکرد؛ فوراً.
-
fermata (fr.), hold 2, pause 1
درنگ 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نشانهای در نگارش موسیقی که 1. با قرار گرفتن در بالای یک سکوت یا نت، نشانگر دیرش بیش از حد معمول آن است؛ 2. نمایانگر محل ورود تکنواز کنسرتو در اجرای پیشفرود است؛ 3. با قرار گرفتن در بالای خط یا دولاخطِ میزان نمایانگر پایان یک برش یا عبارت ا...
-
juncture
درنگ 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واحدی زبرزنجیری و مرزنما که میتواند در سطح واژه و گروه تمایز معنایی ایجاد کند
-
real-time
بیدرنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] ویژگی عملیاتی در یک سامانه که در آن مجموع زمانهای کنش و واکنش یک واحد عملیاتی جاری بزرگتر از حداکثر تأخیر مجاز نباشد
-
بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَ) (ق مر.) بی تأمل ، فوراً.