کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درنده
/darande/
معنی
۱. پارهکننده.
۲. ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دد، سبع، وحشی
دیکشنری
ferocious, fierce, savage, mauler, predator, predatory, rapacious, truculent, wild
-
جستوجوی دقیق
-
درنده
واژگان مترادف و متضاد
دد، سبع، وحشی
-
درنده
فرهنگ فارسی معین
(دَ رَّ دَ یا دِ) (ص فا.) وحشی ، پاره کننده .
-
درنده
لغتنامه دهخدا
درنده . [ دَ رَ / دَرْ رَ دَ / دِ ] (نف ) که دَرَد. آنکه دَرَد. که بدرد. پاره کننده . که حیوان و انسان را بدراند، مانند شیر و پلنگ و امثال آنها. (از انجمن آرا) (آنندراج ). نعت فاعلی از دریدن ، که از هم باز کردن و جدا کردن چیز متصلی است به قوت و بکمک ...
-
درنده
لغتنامه دهخدا
درنده . [ دَ رَ دَ ] (اِخ ) قصبه ای است که در میان کوهستان آبستان واقع گردیده و بر جنوب شهر سیواس اتفاق افتاده ، و گویند اصل آن دارنده بوده ، درنده مخفف آنست و سه هزار باب خانه ٔ معموره و باغات خوب دارد و در هر باغی عمارتی نیکو است و نهری از کنارش می...
-
درنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [جمع: درندگان] darande ۱. پارهکننده.۲. ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند.
-
درنده
دیکشنری فارسی به عربی
عنيف
-
واژههای مشابه
-
درنده خو
لغتنامه دهخدا
درنده خو. [ دَ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که خوی درندگی دارد. که خوی او چون درندگان است . خونخوار. سبع.
-
درنده خوئی
لغتنامه دهخدا
درنده خوئی . [ دَ رَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت درنده خو. دارای خویی چون درندگان بودن : اگر این درنده خوئی ز طبیعتت بمیردهمه عمر زنده باشی به روان آدمیت .سعدی .
-
چشم درنده
لغتنامه دهخدا
چشم درنده . [ چ َ / چ ِ دَ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) چشم دریده . (ناظم الاطباء). آنکه چشم را بدراند. رجوع به چشم دریده شود.
-
درنده خویی
دیکشنری فارسی به عربی
غضب
-
شیر درنده
واژهنامه آزاد
هژبر
-
ادم درنده خو
دیکشنری فارسی به عربی
طائرة ورقية
-
ادم درنده خو یا خاءن
دیکشنری فارسی به عربی
ضبع