کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درم زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دوانقی
لغتنامه دهخدا
دوانقی . [ دَ ن ِ ] (اِخ )لقب منصور ابوجعفر عبداﷲبن علی بن عبداﷲبن عباس است .گویند چون به خلافت رسید گفت : خواهم مالی به اهل کوفه بخشم از زن و مرد و خرد و بزرگ ، چون مال بخش کردندبه هر تن پنج درم رسید از این رو او را دوانقی نام دادند و پس از آن برای ...
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) : ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم . فرخی .ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست که کف میر درم بارد و از ابر دیم .فرخی .تا سبزه تازه تر بود و آب تیره ترجائ...
-
بدزخمه
لغتنامه دهخدا
بدزخمه . [ ب َ زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدمضراب . آنکه ساز بد زند : زین سور بآیین تو بردند بخروارزرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیزاز مطرب بدزخمه و شب بازی بدسازسنگ و سرح (؟) وچپه زن و مسخره و حیز.سوزنی (از یادداشت مؤلف ).
-
مرهم
لغتنامه دهخدا
مرهم . [ م َ هََ ] (ع اِ) آنچه بر جراحت نهند. معرب است یا مشتق از رِهمة است به معنی باران ضعیف ، بسبب نرمی آن و بدان جهت که مرهم طلای نرم است که بر جراحت مالند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داروی نرم که برجراحت بندند. (دهار).معرب ملهم یا ملغم...
-
ضراب
لغتنامه دهخدا
ضراب . [ ض َرْ را ] (ع ص ) رودزن . (مهذب الاسماء) (دهار). || واشی . ساعی . || درم زن . (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن : ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی دینارهای گرد مجدد کند همی . منوچهری .بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زندز عزّ نامش بر روی سکه ٔ ضرّاب . م...
-
وسنی
لغتنامه دهخدا
وسنی . [ وَ / وُ ] (اِ) ضرة. زنی باشد که بر سر زن خواهند. (فرهنگ اسدی ). هبو. هوو. دو زن که در خانه ٔ یک شوهر باشند. (آنندراج ): اضرار؛ باوسنی گشتن زن . (المصادر زوزنی ). دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری را وسنی باشد، و به ضم هم آمده است ....
-
بسته رحم
لغتنامه دهخدا
بسته رحم . [ ب َت َ / ت ِ رَ ح ِ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه خوانند. (برهان ). یعنی عورتی عقیمه . آنکه از زادن باز مانده بود. (شرفنامه ٔ منیری ). عقیم . (رشیدی ). کنایه از عقیم و نازاد. (آنندراج ) (مجموعه مترادفات ص 2...
-
دادآور
لغتنامه دهخدا
دادآور. [ وَ ] (نف مرکب ) عدالت آورنده . دادآر : ازو ویژه آباد هر بوم و برکه یزدان دادآورش دادفربتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن . شمسی (یوسف و زلیخا). همی رفت یوسف بچندین جمال بتوفیق دادآور ذوالجلال . شمسی (یوسف و زلیخا).که ام منکه بر...
-
هزینه
لغتنامه دهخدا
هزینه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (اِ) بر وزن و معنی خزینه باشد. (برهان ). به این معنی ظاهراً مبدل خزینه و ممال خِزانه ٔ عربی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : اگر دیگران هزینه ٔ مال کنند تو خزینه ٔ اعمال کن ... (ملا حسین واعظ از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || ...
-
پیش باز رفتن
لغتنامه دهخدا
پیش باز رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به استقبال شدن . استقبال کردن . استقبال کردن مسافری که درآید: تلقی ؛ اقبال . (از منتهی الارب ) : پیشباز حادثه ٔ این سال باید رفت که جفت واری زمین بخرند وپس از آن به دویست درم بفروشند. (تاریخ بیهقی ص 622 چ ادیب ). ...
-
رسمی
لغتنامه دهخدا
رسمی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رسم . مقابل غیررسمی . بآیین . (یادداشت مؤلف ). || معمول و متداول که از نوع ممتاز نباشد.- لباس رسمی ؛ لباسی که در جشنها پوشند. (فرهنگ فارسی معین ).- || لباسی که طایفه ٔ نوکر در وقت رفتن بخدمت پادشاه پوشند. (یادداشت م...
-
بارزد
لغتنامه دهخدا
بارزد. [ زَ ] (اِ) بمعنی بیرزد است و آن صمغی باشد مانند مصطکی و بعربی قِنّه خوانند. دو درم آنرا بآب بنوشند بواسیر را سود دارد.(برهان ) (آنندراج ). تره ای است چون اسپرغم که اطبا بادرونه نویسند و آنرا از ادویه ٔ طبی نامند و بادرنجویه نیز گویندش . (اوبه...
-
پایکوب
لغتنامه دهخدا
پایکوب . (نف مرکب ) پای باز. رقاص . (دهار) (السامی ). بازیگر : یکی پایکوب و دگر چنگ زن سدیگر خوش آواز انده شکن . فردوسی .یکی [ از دختران ] چامه گوی و دگر چنگ زن سوم پای کوبد شکن بر شکن . فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1879).و بر لب آب مطربان ترمذ و زنان پایکو...
-
نوکیسه
لغتنامه دهخدا
نوکیسه . [ ن َ / نُو س َ / س ِ ] (ص مرکب ) نودولت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه تازه به مال و دارائی رسیده . مقابل کهن کیسه . تازه به دوران رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). ندیدبدید. تازه به دولت رسیده : ز نوکیسه مکن هرگز درم وام که رسوائی و جنگ آرد ...
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (ع مص ) زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین . (از آنندراج ) (برهان ). افزون کردگی قیمت چیزی . (ناظم الاطباء). زیاد کردن قیمت چیزی تا بر دیگر طالبان فائق شود و خریدار او...