کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درمکة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درمکة
لغتنامه دهخدا
درمکة. [ دَ م َ ک َ ] (ع مص ) دویدن و نزدیک نهادن گامها را. (از منتهی الارب ).دویدن و عَدْو. (از اقرب الموارد). || نیکو و هموار گردانیدن بنا را. || شکستن شتران حوض آب را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
درمکه
لغتنامه دهخدا
درمکه . [ دَ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) نان میده که سفید باشد. (آنندراج ) (غیاث از شرح نصاب ). و رجوع به درمک شود.
-
جستوجو در متن
-
مدرمک
لغتنامه دهخدا
مدرمک . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) دونده و گامها را نزدیک نهنده . (آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به درمکة شود. || نیکو هموارگرداننده ٔ بنا. (آنندراج ): درمک البناء؛ ملسه . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ویران کننده . خراب کننده . رجوع به درمکة و تملیس شود. ...
-
جرجی
لغتنامه دهخدا
جرجی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن محمدبن خالدبن سعیدبن جرجه مکنی به ابوعمر و ملقب بقنبل . وی درمکه می زیست و از محدثان بود و معروف شدن به جرجی ازجهت انتساب به جدش جرجه می باشد. (از لباب الانساب ).
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل . وی هفتمین امیر از امرای بنی اخیضر است که درمکه و مدینه حکومت داشتند. در اواسط قرن چهارم هجری مدتی قلیل حکومت داشت و در حکومت وی نواب خلفای عباسی مکه و مدینه را ضبط کردند. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن عبداللطیف الخطیب او راست : اثبات الزین لصلح الجماعتین بجواز تعدد الجمعتین [ فقه شافعی ] فی الرد علی الکتاب المسمی بتفتیح المقلتین تألیف احمدبن عبداللطیف الخطیب الجاوی المنکباوی و آن درمکه در 1351 هَ . ق . در 220 صفحه بطبع ...
-
شیبة
لغتنامه دهخدا
شیبة. [ ش َ ب َ ] (اِخ ) (بنو...، بنوشیبان ) این نام به کلیدداران و متولیان و پرده داران خانه ٔ خدا درمکه ٔ مکرمه اطلاق می شده . و بنوشیبه از زمانهای بسیارقدیم عهده دار این سمت بوده اند و مورخان قرن نهم میلادی این مطلب را تأیید می نمایند. (از دائرةا...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عاص بن هشام بن المغیرة المخزومی . پدرش در جنگ بدر کشته شد. ابن سعد و ابن حبان گویند که او در روز فتح مکه اسلام آورد و درمکه اقامت گزید. طبرانی و ابن قانع در ترجمه ٔ او ازروایت حمادبن سلمة از عکرمةبن خالد از پدرش از جدش حدیثی ...
-
خرقی
لغتنامه دهخدا
خرقی . [ خ َ رَ ] (اِخ ) زهیربن محمد ابوالمنذر التمیمی عنبری خراسانی مروزی خرقی که او را هروی و نیشابوری هم ذکر کرده اند، از دهکده ٔ خرق بود و درمکه و شام سکونت گزید. او از یحیی بن سعید انصاری و ابومحمد عبداﷲبن محمدبن عمروبن حزم و زیدبن اسلم و عبداﷲب...
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مزین ، مکنّی به ابوالحسین . از عرفای اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری بود. صاحب نفحات الانس بنقل از کتاب خواجه عبداﷲ انصاری گوید که : «ابوالحسین مزین » دو تن بوده اند یکی کبیر ودیگری صغیر و گویا با هم پسرخاله بودند...
-
بت آرای
لغتنامه دهخدا
بت آرای . [ ب ُ ] (نف مرکب ) بت تراش . پیکرآرای . آرایش دهنده و زینت کننده ٔبت . که بت تراشد. بت ساز. پردازنده ٔ بت : یکی جشنگاه است از ایدر نه دورکه سازد پدرْم اندران بیشه سورکه دارند فرخ مر آن جای رانشانند آنجا بت آرای رابود تا در آن بیشه فرسنگ بیس...
-
زبیدی
لغتنامه دهخدا
زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) مرتضی ، محمدبن عبدالرزاق ، مشهور به مرتضی و مکنی به ابوالفیض حسینی یمانی حنفی . صاحب تاج العروس . وی در وطن خود نشأت یافت . سپس برای تحصیل علم ، آغاز سفر کرد. چندین بار به حج رفت و درمکه با سیدعبدالرحمن عیدروس ملاقات کرد و پیوس...
-
ابوعبید
لغتنامه دهخدا
ابوعبید. [ اَ ع ُ ب َ ] (اِخ ) قاسم بن سلام بن مسکین بن زید جمحی هروی لغوی . ابن خلکان گوید: پدر او غلامی رومی مملوک مردی از اهل هرات است و ابوعبید به آموختن حدیث و ادب وفقه پرداخت و صاحب دین و سیرت جمیله و مذهب نیکو وفضلی بارع بود. قاضی احمدبن کامل ...