کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درمانگریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hard core
درمانگریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ویژگی بیمار یا معتادی که تمایلی به تغییر ندارد و بهسختی خود را در اختیار مراکز خدمات بهداشتی قرار میدهد
-
واژههای مشابه
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زر...
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم . ش...
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِمص ) گریختن . فرار کردن : گر کند هیچگاه قصد گریزخیز ناگه به گوشش اندر میز. خسروی .ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ . عنصری .گرفتن ره دشمن اندر گریزمفرمای و خون زبونان مریز. اسدی .چو ثابت نباشد به جنگ و ستیزاز آن به...
-
گریز
واژگان مترادف و متضاد
۱. انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت ۲. اجتناب، پرهیز ۳. رم، طفره
-
گریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گریختن) ‹گریغ› goriz ۱. = گریختن۲. (اسم مصدر) فرار؛ گریختن از برابر کسی یا چیزی.〈 گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
-
گریز
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) گریختن ، فرار کردن ، رهایی .
-
گریز
دیکشنری فارسی به عربی
استطراد , تلميح , تهرب , رجل , طيران , مهرب , هروب
-
درمان
واژگان مترادف و متضاد
تداوی، چاره، درمان، دوا، شفا، علاج، مداوا، معالجه
-
درمان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - علاج ، چاره . 2 - دوا، دارو.
-
درمان
لغتنامه دهخدا
درمان . [ دَ ] (اِ) علاج و دوا و دارو. (برهان ). علاج بیمار. (غیاث ) (آنندراج ). دارو. (شرفنامه ٔ منیری ). چاره . آنچه درد را بزداید و چاره ٔ بیماری کند. مداوا. (ناظم الاطباء) : همانکه درمان باشد بجای درد شودوباز درد همان کز نخست درمان بود. رودکی .دل...
-
درمان
لغتنامه دهخدا
درمان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی خاور مهاباد و 13 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به میاندوآب ، با 265 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
درمان
لغتنامه دهخدا
درمان . [ دَ رَ ] (ع مص ) به معنی دَرْم است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرْم . دَرَم . دَرِم . دَرامة. و رجوع به درامة و درم شود.
-
درمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: darmān] darmān ۱. (پزشکی) عملیاتی که برای مداوا شدن و بهبود مریض صورت میگیرد.۲. [مجاز] دوا؛ دارو.۳. [مجاز] چاره؛ علاج.