کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درمانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درمانده
/darmānde/
معنی
بیچاره؛ ناتوان؛ عاجز.
۲. فقیر؛ بیچیز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده
دیکشنری
beaten, desolate, forlorn, helpless
-
جستوجوی دقیق
-
درمانده
واژگان مترادف و متضاد
بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده
-
helpless
درمانده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ویژگی فرد دچار درماندگی
-
درمانده
فرهنگ فارسی معین
(دَ دِ) (ص مف .) ناتوان ، فرومانده . ج . درماندگان .
-
درمانده
لغتنامه دهخدا
درمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجاء. (منته...
-
درمانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) darmānde بیچاره؛ ناتوان؛ عاجز.۲. فقیر؛ بیچیز.
-
درمانده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: darmunda طاری: darmunda طامه ای: darmunde طرقی: dermanda کشه ای: dermandi نطنزی: darmunda
-
درمانده
دیکشنری فارسی به عربی
عاجز , يائس
-
درمانده
واژهنامه آزاد
زابرا، زا به راه.
-
واژههای مشابه
-
failed state, failing state
دولت درمانده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] دولتی که توانایی انجام وظایف خود را ندارد
-
درمانده کردن
لغتنامه دهخدا
درمانده کردن . [ دَدَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مانده کردن . عاجز کردن . ناتوان ساختن . اًعضال . اًعیاء. (از منتهی الارب ).
-
درمانده،()شدن
لهجه و گویش تهرانی
مستاصل
-
فقیر و درمانده
فرهنگ گنجواژه
نادار.
-
سرافکنده و درمانده
فرهنگ گنجواژه
بیچاره.
-
درمانده و حاجتمند
فرهنگ گنجواژه
محتاج.