کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درفش
/de(a)rafš/
معنی
سیخ آهنی نوکتیز با دستۀ چوبی که در کفشدوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بیرق، پرچم، رایت، علم، لوا
۲. فوطه
۳. دروش
دیکشنری
banner, bodkin, colors, flag, standard, streamer, wand
-
جستوجوی دقیق
-
درفش
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیرق، پرچم، رایت، علم، لوا ۲. فوطه ۳. دروش
-
درفش
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ) (اِ.) آلتی آهنین و نوک تیز شبیه جوالدوز اما ضخیم تر از آن با دسته ای چوبی که کفّاشان از آن برای سوراخ کردن چرم و دوخت و دوز کفش استفاده می کنند.
-
درفش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) پرچم ، علم .
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دَ ف َ ] (معرب ، اِ) معرب دِرَفش فارسی . علم بزرگ . (از ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج ). || لمعان و درخشش . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). و رجوع به درفس و دِرَفش شود.
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دِ رَ ] (اِ) برق و فروغ و روشنی . (از جهانگیری ) (برهان ). رشیدی گوید به این معنی درخش است نه درفش . (از آنندراج ) : درفشی بزد چشمه ٔ آفتاب سر شاه گیتی درآمد ز خواب . فردوسی .ز دریا چو خورشید برزد درفش چو مصقول گشت آن هوای بنفش . فردوسی .سپی...
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دِ رَ ] (اِ) داغ که نهند. داغی که بر تن مجرم نهند مقر شدن را. دروش . سمه .عاذور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دروش شود.- داغ و درفش کردن ؛ تعذیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آلت کفشگران و موزه دوزان و غیر اینها. (لغت فرس اسدی ). افزاریست کف...
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دِ رَ ] (اِ) فوطه ای که در روز جنگ بر بالای دستار و خود پیچند، که به ترکی دولغه گویند. (از برهان ). درفش در اصل پارچه ای بوده از قماش سه گوشه که به زر منقش کرده بر سر علم و کلاه خود می بسته اند و به ترکی بیرق گویند و آن پارچه همیشه از باد در...
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دِ رَ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 31 هزارگزی خاور فهلیان و کنار رودخانه ٔ شیرین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دروش› de(a)rafš سیخ آهنی نوکتیز با دستۀ چوبی که در کفشدوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار میرود.
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: drafš] de(a)rafš =پرچم〈 درفش کاویان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی. Δ دراصل، نام درفشی است که آهنگری کاوهنام با بر سر نیزه کردن پیشدامن چرمی خود ساخت و مردم را بر ضحاک شورانید و فریدون را به پادشاهی برگزید. بعدها پی...
-
درفش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درفشیدن) [قدیمی] de(o,a)rafš ۱. =درخشیدن۲. (اسم مصدر) تابش.
-
درفش
دیکشنری فارسی به عربی
راية
-
درفش
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: derawš طاری: derawš طامه ای: derawš طرقی: derawš/nišgerda کشه ای: derawš نطنزی: dorowš
-
واژههای مشابه
-
دِرفش
لهجه و گویش تهرانی
ابزار نوک تیز کفاشان