کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درغ
لغتنامه دهخدا
درغ . [ دَ ] (اِ) بندی را گویند که در پیش آب بندند که تلف نشود. (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اما صحیح کلمه ورغ است نه درغ .رجوع به ورغ شود: سنتهای نیکو نهاد و از آن جمله این درغات و قسمت آب بخارا وی نهاد به عدل و انصاف . (تاریخ بخارای نرشخی ص ...
-
واژههای همآوا
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ ] (اِخ ) دهی است به مرو، و از آن ده است ابوجعفر درقی شیخ سمعانی . (از منتهی الارب ).
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ ] (ع ص ) سخت و صلب از هر چیز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از حومه ٔ بخش مرکزی زنوز شهرستان مرند واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری مرند و 2 هزارگزی راه شوسه و خط آهن مرند - جلفا، با 207 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است یک فرسخ جنوبی آباده . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاجرم بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در 105 هزارگزی باختر اسفراین و سر راه شوسه ٔ میان آباد به جاجرم ، با 1756 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است در نزدیکی سمرقند وآن دو قسمت است ، علیا و سفلی . (از معجم البلدان ).
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ / دَ ] (اِ صوت ) حکایت آوازِ خوردن چیزی سخت بر چیزی دیگر.- دَرْق دَرْق ؛ حکایت آواز خوردن دو چیز سخت با فاصله به هم .- دَرَق دَرَق ؛ حکایت آواز خوردن دو چیز سخت پیاپی به هم .- دَرَق و دَرَق ؛ درق و دروق .- دَرَق ّ و دُروق ؛ اسم صوت ...
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ رَ / دَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به درقة شود. || سپر که از زخم تیغ حفاظت کند. (غیاث ) (آنندراج ) . سپر. اسپر، و فرق آن با جحف و تُرس این است که درق و جحف که از پوست است چوب نیز در درون دارد و تُرس اعم است . ...
-
درق
لغتنامه دهخدا
درق . [ دَ] (ع مص ) شتافتن در راه رفتن . (از اقرب الموارد).
-
درق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] darq قسمت سخت هر چیزی.
-
درق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ دَرَقَة] [قدیمی] daraq =درقه
-
دَرق
لهجه و گویش تهرانی
صدای ضربه