کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم درع
لغتنامه دهخدا
چشم درع . [ چ َ / چ ِ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حلقه ٔدرع . (آنندراج ). حلقه ٔ زره . سوراخ زره : زحلق رمح بجای نفس بجست آتش ز چشم درع بجای مژه برآمد خار.مسعودسعد (ازآنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
درا
فرهنگ نامها
(تلفظ: dor®ā) (عربی ـ فارسی) (دُر = مروارید ، لؤلؤ + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به دُر ؛ مربوط به دُر ؛(به مجاز) قیمتی و گران قیمت .
-
درا
واژگان مترادف و متضاد
جلاجل، درای، زنگ، ناقوس
-
درا
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) نک درای .
-
درء
لغتنامه دهخدا
درء. [ دَرْءْ ] (ع اِ) کجی و کجی نیزه و مانند آن . (منتهی الارب ). خمیدگی و کجی در نیزه و مانند آن ، و گویند: بئر ذات درء؛ یعنی چاهی که انحنا داشته باشد. (از اقرب الموارد). || آنچه ازکوه برافتد. (منتهی الارب ). آنچه از دل کوه افتد. || حد و مرز هر چیز...
-
درء
لغتنامه دهخدا
درء. [ دَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب ). دفع کردن و دور نمودن ، و گویند دور نمودن بشدت . (از اقرب الموارد). || زود دررسیدن توجبه و دور شدن . (از منتهی الارب ). اندفاع و روان شدن سیل . (از اقرب الموارد). || روشن شدن آتش...
-
درء
لغتنامه دهخدا
درء. [ دُرْءْ ] (ع اِ) گویند: جاء السیل دُرْءً؛ یعنی سیل از جایی ناشناخته و یا از شهری دوردست سرازیر شد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرء شود.
-
درا
لغتنامه دهخدا
درا. [ ] (اِخ ) جزیره ٔ کوچکی است در جنوب بندر معشور فلاحی . (فارسنامه ٔ ناصری ص 315).
-
درا
لغتنامه دهخدا
درا. [ دَ ] (اِ) درای . (غیاث اللغات و گوید در مؤید به کسر تحقیق شده است ). زنگ . جلجل . زنگله . ژنگله . زنگ که بر اشتر و استر و خر آویزند.زنگ که با کاروانیان بود. درای کاروان . هر چیز که آواز دهد از زنگ و جز آن . برنگ . (برهان ) : شاد باشید که جشن ...
-
درا
لغتنامه دهخدا
درا. [ دَ ] (فعل امر) امر به داخل شدن . (برهان ). فرمان بدرون آمدن . درآ.
-
درا
لغتنامه دهخدا
درا. [ دَ ] (نف مرخم ) مخفف دراینده . و آن بیشتر به صورت ترکیب آید، چنانکه : خام درا.هرزه درا. یافه درا. یاوه درا. رجوع به دراینده شود.
-
درا
لغتنامه دهخدا
درا. [ دَرْ را / دِرْ را ] (نف ) درنده . که درد. درا دوزا. راتق و فاتق . رجوع به درا دوزا، و درا و دوزا شود.
-
درا
لغتنامه دهخدا
درا. [ دُ] (هندی ، اِ) در هند قدیم نامی که به اول اسم ماه سیزدهم آنگاه که سال بر اثر زیادتی سال شمسی بر قمری فزونی یابد، الحاق کنند تا از اسم ماه دوازدهم ممتازشود، بدین توضیح که در تقویم هندوان قدیم برای اینکه حساب ماههای قمری در سالهای شمسی نظمی بگی...
-
درا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹درای› [قدیمی] darā ۱. زنگ بزرگ که بر گردن چهارپایان ببندند؛ جرس: ◻︎ درآینده هرسو درای شتر / ز بانگ تهی مغز را کرده پُر (نظامی۵: ۸۰۴).۲. پتک.