کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درعی
لغتنامه دهخدا
درعی . [ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمد، مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن ناصر (1069 - 1129هَ . ق .). از فاضلان کشور مغرب (مراکش ). او راست : الرحلة الناصریة والاجوبة. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 229).
-
درعی
لغتنامه دهخدا
درعی . [ دَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ و مشهوربه ابن ناصر. از فضلای مالکی در کشور مغرب (مراکش ) بود که به سال 1085 هَ . ق . درگذشت . او را برخی کتابها و اشعار و فتاوی است . (از الاعلام زرکلی ج 7 ص 293).
-
واژههای مشابه
-
حسین درعی
لغتنامه دهخدا
حسین درعی . [ ح ُ س َ ن ِ دِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن شرحبیل مورخ . متوفی در 1143 هَ . ق . 1730/ م . او راست :«انارة البصائر فی ترجمة الشیخ بن ناصر» با شرح قصیده ٔ محمدبن ناصر. (معجم المؤلفین از فهرست خدیوی ).
-
واژههای همآوا
-
درای
واژگان مترادف و متضاد
جرس، جلاجل، جلجل، درا، زنگ
-
درای
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِ.) 1 - زنگ بزرگ ، جرس . 2 - پُتک آهنگران .
-
درای
لغتنامه دهخدا
درای . [ دَ ] (اِ) درا. زنگ و جرس . (برهان ). جرس . (از دهار) (جهانگیری ) (از منتهی الارب ). زنگی که بر گردن شتر بندند. (اوبهی ). جرس و آنچه به گردن شتر بندند. (شرفنامه ٔ منیری ). زنگ و جرس ، و آن چیزی است که به گردن شتر و استر و اسب سرهنگ قافله بندن...
-
درای
لغتنامه دهخدا
درای . [ دَ ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی . و رجوع به آهنگ در همین لغت نامه شود.
-
درای
لغتنامه دهخدا
درای . [ دَ ] (نف ) مخفف دراینده . گوینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خیره درای ؛ هرزه درای . گزافه گوی . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- ژاژدرای ؛ یاوه گوی . ژاژخای . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- لک درای ؛ بیهوده گوی . هرزه درای . رجوع ب...
-
درای
لغتنامه دهخدا
درای . [ دَ] (اِ) ریشه ٔ دراییدن . گفتگو. (برهان ). مکالمه . (ناظم الاطباء). || ماضی گفتن ، یعنی گفت . (از برهان ) (جهانگیری ). || (فعل امر) امر بر گفتن ، یعنی بگو. (از برهان ) (از جهانگیری ). || (نف ) سرکننده ٔ سخن . (برهان ). آغازنده و شروع کننده د...
-
درآی
لغتنامه دهخدا
درآی . [ دَ ] (فعل امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی . (از برهان ) (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به درآمدن شود.- برای و درای ؛ برو بیا.- || کنایه از شکوه و جلال و هیمنه و خدم و حشم : اگر به عهد منندی و در زمانه ٔ من مراستی ز میانشان همه برای...
-
درای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darāy = درا
-
درای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دراییدن) [قدیمی] darāy ۱. =دراییدن۲. دراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هرزهدرای، یاوهدرای.