کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
macroplankton
درشتدروایان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی] دروایانی که اندازۀ آنها بین 20 تا 200 میلیمتر است
-
macrofauna
درشتزیاگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] جانوران کفزی که حداقل طول آنها نیم میلیمتر است
-
macrogamete, megagamete
درشتکامه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] کامۀ درشت
-
coarse screen
درشتگیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] آشغالگیری که فاصلۀ بین میلههای آن بیش از 6 میلیمتر باشد متـ . آشغالگیر درشت
-
angular magnification
درشتنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] نسبت زاویۀ دید یک شیء با دستگاه نوری بر زاویۀ دید همان شیء بدون دستگاه نوری
-
heavy slash
دارماند درشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] دارماندهایی شامل بینههای برداشتنشده و کندههای ریشهکنشده و ساقههای شکسته یا ریشهکنشده و چوبهای سنگین
-
پول درشت
فرهنگ فارسی معین
(لِ دُ رُ) (اِمر.) اسکناس های باارزش .
-
درشت خو
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص مر.) تندخوی ، بدخلق .
-
درشت شدن
لغتنامه دهخدا
درشت شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زبر شدن . خشن شدن . مقابل نرم و لطیف شدن ، چون : درشت شدن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : وَاندر گلوش تلخ چو حنظل شودعسل وَاندر برش درشت چو سوهان شود قصب . ناصرخسرو.اخشیشان ؛ نیک درشت شدن . (دهار). اًسفاء؛ د...
-
درشت کردن
لغتنامه دهخدا
درشت کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب )زبر کردن . خشن کردن . تخشین . (تاج المصادر بیهقی ) : اًثفان ؛ درشت کردن ِ کار دست را. (تاج المصادر بیهقی ). || کلان کردن . حجیم کردن . سطبرکردن . تغلیظ. (المصادر زوزنی ). || سخت کردن . اًعناف . تعنیف . || ناهموا...
-
درشت گشتن
لغتنامه دهخدا
درشت گشتن . [دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درشت گردیدن . درشت شدن . زبر و خشن شدن ، چون : درشت گشتن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بزرگ شدن . سطبر گشتن . حجیم گشتن : عِران ؛ سخت و درشت گشتن . (از منتهی الارب ).- درشت گشتن خورشید ؛ طالع شدن : چو خ...
-
درشت آواز
لغتنامه دهخدا
درشت آواز. [ دُ رُ ] (ص مرکب ) بلند بانگ . جهوری الصوت . (یادداشت مرحوم دهخدا). أجش . أجشر. قنخر: صخاب ؛ درشت آواز پلیدزبان . فداد؛ مرد بلند درشت آواز. هَمَری ؛ زن با بانگ و فریاد و درشت آواز پلید زبان . (منتهی الارب ). و رجوع به درشت شود.
-
درشت اندام
لغتنامه دهخدا
درشت اندام . [ دُ رُ اَ ] (ص مرکب ) که اندامی درشت دارد. که اندام او کلان باشد. درشت بدن . درشت هیکل . جافی . حِضَجْم . خَطلاء. عَشز. عِظْیَر. عُکْبُرة. عِلْکِد. عِلْکِر. عَلْکَز. عَلَنْکَز. غَطْیَر. فدوکس . قَبَعْتَری ̍. قصاقص . قصقاص . کَعْبَرة. کَ...
-
درشت پسند
لغتنامه دهخدا
درشت پسند. [ دُ رُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کنایه از دشوار پسند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : ورنه ، نه آن درشت پسند است روزگارکو روزگار خویش به هر کس کند هدر. انوری .|| کنایه از مردم کثیف طبع. (برهان ). || احمق و ابله . || روستایی . || بی ادب .(ناظم الاطباء...
-
درشت خو
لغتنامه دهخدا
درشت خو. [ دُ رُ ] (ص مرکب ) درشت خوی . تندخوی . کژ خلق . فَظّ. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مَلِک ما درشت خوست . (کلیله و دمنه ). جعثل ؛ دفزک درشتخوو کلان شکم . (منتهی الارب ). و رجوع به درشتخوی شود.