کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درشتی
/dorošti/
معنی
۱. بزرگی، در حجم.
۲. زبری؛ ناهمواری.
۳. [قدیمی، مجاز] تندخویی: ◻︎ درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف
۲. تشدد، شدت، صلابت
۳. زمختی، ضخامت، کلفتی
۴. ناهمواری ≠ نرمی، همواری
فعل
بن گذشته: درشتی کرد
بن حال: درشتی کن
دیکشنری
acerbity, asperity, cut, rough-and-tumble
-
جستوجوی دقیق
-
درشتی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرخاش، جور، خشونت، ستم، عنف ۲. تشدد، شدت، صلابت ۳. زمختی، ضخامت، کلفتی ۴. ناهمواری ≠ نرمی، همواری
-
درشتی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) 1 - زبری ، ناهمواری . 2 - ترشرویی .
-
درشتی
لغتنامه دهخدا
درشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). ...
-
درشتی
لغتنامه دهخدا
درشتی . [ دُ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) درستی . نام دختر نوشیروان زن بهرام . (از ناظم الاطباء). رجوع به درستی شود.
-
درشتی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dorošti ۱. بزرگی، در حجم.۲. زبری؛ ناهمواری.۳. [قدیمی، مجاز] تندخویی: ◻︎ درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵).
-
درشتی
دیکشنری فارسی به عربی
حموضة , غزارة
-
واژههای مشابه
-
keratoglobus, megalocornea
قرنیهدرشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نابهنجاری تکاملی و معمولاً دوطرفۀ قرنیه که سبب میشود قطر قرنیه تا بزرگسالی گاه به بیش از 18 میلیمتر برسد
-
درشتی کردن
لغتنامه دهخدا
درشتی کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تندی کردن . مفالطت کردن . پرخاش کردن . تشدد کردن . بسختی و تندی رفتار کردن . (ناظم الاطباء). سختی کردن . خشونت کردن . سخت گرفتن . سختگیری کردن . تَبکیت . تَغلیظ. تَقریع. (منتهی الارب ). عُنف . (دهار). غلظة. (ت...
-
درشتی نمودن
لغتنامه دهخدا
درشتی نمودن . [ دُ رُ ن ُ / ن ِ / ن َ / دَ ] (مص مرکب ) درشتی کردن . بسختی و تندی رفتار کردن . پرخاش کردن . تشدد کردن . شدت عمل نشان دادن . سختی و تندی از خود نشان دادن . ازدهاف . عُترسة. عنف [ ع ُ / ع َ / ع ِ ] . (از منتهی الارب ) : چو پیروز با او د...
-
درشتی کردن
واژهنامه آزاد
بد اخلاقی کردن تند خویی کردن بد رفتاری
-
جستوجو در متن
-
مغالظت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مغالَظت] moqālezat درشتی؛ خشونت.
-
خشونت
فرهنگ واژههای سره
درشتی، درشت خویی، تندخوی
-
coarseness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برابری، درشتی، زبری