کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درش
/darš/
معنی
طویله؛ اسطبل؛ جایگاه اسبان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
درش
لغتنامه دهخدا
درش . [ دَ ] (اِ) پایگاه و طویله ٔ اسبان . (برهان ) (آنندراج ) : جای علفش نه زین کهن درش از خوشه ٔ چرخ و گوشه ٔ عرش . خاقانی (در صفت براق ).|| در فرس باستان (هخامنشی ) به معنی جرأت کردن و جسارت ورزیدن است . (یسنا ص 136).
-
درش
لغتنامه دهخدا
درش . [ دَ رَ ] (اِ) نوعی ازخیار است و آن باریک و دراز می شود. (برهان ) (از آنندراج ). نوعی از خیار که آنرا کلونده و درشی نیز گویند. (الفاظالادویه ) (جهانگیری ). و رجوع به درشی شود.
-
درش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darš طویله؛ اسطبل؛ جایگاه اسبان.
-
جستوجو در متن
-
درشی
لغتنامه دهخدا
درشی . [ دَ رَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دَرَش و به معنای آن . خیار باریک و دراز. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به درش شود.
-
صندوقخانه ،صندوقخونه
لهجه و گویش تهرانی
پستو،انباری کوچک پشت اتاق:کلید کلید صندوقخونه !=درش بسته است
-
نثارافشان
لغتنامه دهخدا
نثارافشان . [ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) که نثار می کند. که زر و سیم و جز آن بر سر یا پای کسی می افشاند. که شاباش کند. نثارافشاننده . نثارگر : شهریان بر درش نثارافشان گشته بام و درش نگارافشان . نظامی .انجم نثارافشان او اجری خوری از خوان اواز ماهی بریان او ن...
-
خم بستن
لغتنامه دهخدا
خم بستن . [ خ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار کردن نقاره . (از آنندراج ) : بفرمود تا بر درش گاودم زدند و ببستند بر پیل خم .فردوسی (از آنندراج ).
-
عزت یافتن
لغتنامه دهخدا
عزت یافتن . [ ع ِزْ زَ ت َ ] (مص مرکب ) ارجمند شدن . عزیز گشتن . دارای قدر و ارزش شدن . حرمت و اعتبار یافتن : عزیزی که هر کز درش سر بتافت به هر در که شد هیچ عزت نیافت .سعدی .
-
گیتی داور
لغتنامه دهخدا
گیتی داور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) داور گیتی . آنکه در گیتی داور باشد. حاکم و قاضی در گیتی . || آنکه به عدل داوری کند : با تیغ گردون پیکرش گردون شده خاک درش وز رای گیتی داورش گیتی نمودار آمده .خاقانی .
-
گردون وش
لغتنامه دهخدا
گردون وش . [ گ َوَ ] (ص مرکب ) آسمان گونه . مانند آسمان : وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته .خاقانی .
-
جبین مالیدن
لغتنامه دهخدا
جبین مالیدن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب )روی بر خاک نهادن . فروتنی و کرنش کردن : خوش آن مستی که چون بر آستان او جبین مالم گهی خاک درش بوسم گهی رو بر زمین مالم .فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
دریش
لغتنامه دهخدا
دریش . [ دَ ] (ق مرکب ) (در + ی + ش ) دَرِش . درآن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شاه اسکندر در آن چاه نگاه کرد کی زن خاقان دریش افتاده بود، چاهی بود که قعر آن ناپیدا بود. (اسکندرنامه ٔ نسخه سعید نفیسی ).
-
رهگذر کردن
لغتنامه دهخدا
رهگذر کردن . [ رَ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذر کردن . (یادداشت مؤلف ). عبور کردن . گذشتن : هر آن کس که دانش نیابی برش مکن رهگذرتا زیی بر درش . فردوسی .تو گفتی روی خاقانی است آن طشت که خون دیده بر وی رهگذر کرد.خاقانی .
-
شاه خرگاه مینا
لغتنامه دهخدا
شاه خرگاه مینا. [ هَِ خ َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید باشد. (برهان قاطع). شاه خاور : بر درش بسته میان خرگاه وارشاه این خرگاه مینا دیده ام .خاقانی .