کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درست آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درست آوردن
لغتنامه دهخدا
درست آوردن . [ دُ رُ وَ دَ ](مص مرکب ) صحیح نشان دادن . صحیح نمودن : ز اختر یکی روز فرخ بجست که بیرون شدن را کی آرد درست .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
دَرَسْتَ
فرهنگ واژگان قرآن
درس گرفته اي - آموخته اي(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معناي آموختن است ، ولي دراست غالبا در جائي بکار ميرود که انسان از روي کتاب درسي را بگيرد و بخواند تا بياموزد . )
-
درستِ درست
فرهنگ گنجواژه
خیلی درست.
-
perfect interval
فاصلۀ درست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] هریک از فاصلههای یکم و چهارم و پنجم و هشتم از بنمایه در گام بزرگ (major) و تمامی فاصلههای همارز آنها
-
شوق درست
لغتنامه دهخدا
شوق درست . [ ش َ / شُو دُ رُ ] (ص مرکب ) صادق در میل و آرزو. (ناظم الاطباء).
-
درست آمدن
لغتنامه دهخدا
درست آمدن . [ دُ رُ م َ دَ ] (مص مرکب ) به موقع آمدن . بهنگام آمدن : بدو گفت خسرو درست آمدی که از جان تو دور بادا بدی . فردوسی . || صحیح و راست و عقلائی بودن . موافق عقل بودن . خردپسند بودن . راست و صحیح بودن . منطقی بودن . صادق آمدن : چوافراسیاب این...
-
درست داشتن
لغتنامه دهخدا
درست داشتن . [ دُ رُ ت َ ] (مص مرکب ) صحیح پنداشتن . دقیق داشتن . صحیح انگاشتن . مستقیم و استوار فرض کردن . متین و محکم و برقرار دانستن : که دین مسیحا ندارد درست ره گبرکی ورزد و ژند و است . فردوسی .وگر دیر گر مرد باشی و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست ....
-
درست شدن
لغتنامه دهخدا
درست شدن . [ دُ رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آماده شدن . مهیا شدن . ساخته شدن .- امثال : با این چیزها قبر آقا درست نمی شود . (امثال و حکم ).|| صحیح و سالم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). استصحاح . (تاج المصادر بیهقی ). بهبود یافتن . تندرست گشتن . صحت یافتن :...
-
درست کردن
لغتنامه دهخدا
درست کردن . [ دُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساختن . مرمت کردن . (ناظم الاطباء). آماده کردن . || ترتیب دادن . (ناظم الاطباء). مقرر داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تدوین کردن . تنظیم کردن : یکی بانگ برزد بر او مرد اُست که تو دفتر خویش کردی درست ؟ فردوسی .به...
-
درست گردانیدن
لغتنامه دهخدا
درست گردانیدن . [ دُ رُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) درست کردن . ساختن . || جزم کردن . محکم کردن . استوار کردن .- عزم درست گردانیدن ؛ عملی کردن قصد و نیت : اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100).|| تصدیق کردن . صورت تحقق دادن : پس در این ...
-
درست گردیدن
لغتنامه دهخدا
درست گردیدن . [ دُ رُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) درست گشتن . درست شدن . || سالم شدن . شفا یافتن . تندرست گشتن : استجبار، انجبار، تجبر؛ درست و نیکوحال گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به درست گشتن شود : یکایک همه کار او باز جست بدان تا گنه بر که گردد درست . ...
-
درست گشتن
لغتنامه دهخدا
درست گشتن . [ دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درست گردیدن . درست شدن . ساخته شدن . || ترمیم شدن . بصورت نخست درآمدن : به گودرز گفتند کاین کار تست شکسته به دست تو گردد درست . فردوسی . || یقین شدن . محقق شدن . محقق آمدن . ثابت گشتن . بصحت پیوستن . مدلل گردی...
-
درست پیمان
لغتنامه دهخدا
درست پیمان . [ دُ رُ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) استوار عهد. که پیمان و عهد محکم دارد. کسی که از عهد و پیمان خود نگاهداری می کند. (ناظم الاطباء). صادق الوعد. صادق الوعده : شاه مسعود کاختر مسعوددر مرادش درست پیمان باد. مسعودسعد.با پشت و دل شکسته آمددر خدمت ...
-
درست کردار
لغتنامه دهخدا
درست کردار. [ دُ رُک ِ ] (ص مرکب ) درستکار. راست کردار. (آنندراج ). استوار کار. || امین . (ناظم الاطباء). معتمد.