کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دررود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دررود
لغتنامه دهخدا
دررود. [ دَ رِ رو ] (اِخ ) دهی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 42 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 5 هزارگزی شمال راه مالرو کروک به مسکون با 200 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و راه آن مالرو است . ساکنان آن از طایفه ٔ امجزی هستند. (ا...
-
جستوجو در متن
-
اشکوخیدن
لغتنامه دهخدا
اشکوخیدن . [ اَ / اِ دَ ] (مص ) لغزیدن . زلت . مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است . در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکو...
-
تیقان
لغتنامه دهخدا
تیقان . [ ت َی ْ ی َ ] (ع اِ) (از « ت ٔق ») مرد شدیدالوثب ، در اصل تیوقان . (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). مرد شدیدالوثب ؛ یعنی مردی که به زودی از جا دررود. (ناظم الاطباء).
-
خجنک
لغتنامه دهخدا
خجنک . [ ] (اِخ ) نام رودی است که از کوه دررود برمی خیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضع میرود. حمداﷲ مستوفی آرد: آب خجنک از آن کوهها (= کوه دررود) برمیخیزد و در آن دیه ها (= پشت فروش و اسقریش ) منتهی میشود. طولش چهارفرسنگ باشد. (نزهة القلوب چ لی...
-
آذرتش
لغتنامه دهخدا
آذرتش . [ ذَ ت ُ ] (اِ مرکب ) بعض از فرهنگها این کلمه را ضبط کرده و معنی سمندربدان داده و شعر ذیل را شاهد آورده اند : درروَد بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم همچو آذرتش به آتش همچو مرغابی بجوی . منوچهری . و بعضی آذرشین را همین معنی داده و به همین شع...
-
اسقریش
لغتنامه دهخدا
اسقریش . [ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی در ذکر انهار آرد: آب پشت فروش ، از کوه دررود برمیخیزد و به پشت فروش و اسقریش و دیگر مواضعبرسد. (نزهة القلوب چ بریل لیدن 1331 هَ .ق . ج 3 ص 227). و نسخه بدلهای آن اسفریش ، اسفریس و اسوس است .
-
چمان
لغتنامه دهخدا
چمان . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان دررود بخش مرکزی شهرستان ساری که در 2 هزارگزی شمال باختری نکا واقع است . دشت و معتدل است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ نکا. محصولش برنج ، غلات ، پنبه و صیفی . شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ ج...
-
مورچانه
لغتنامه دهخدا
مورچانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) موریانه . زنگار آهن و فولاد. (ناظم الاطباء). موریانه است و آن زنگاری باشد که در آهن و فولاد به هم می رسد. (برهان ). زنگاری که در ذات آهن دررود و به صیقل دور و کم نشود. از مور به معنی معروف و چانه حرف نسبت ، مفید معن...
-
مستحاضة
لغتنامه دهخدا
مستحاضة. [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحاضة. زنی که او را زیاده از ایام حیض خون آید. (غیاث ) (آنندراج ). زنی که خون حیض یا نفاس او افزون گردد بطوری که از عادت درگذرد، و فعل آن بصورت مجهول به کار رفته است . (اُستُحیضت ) بسبب آنکه خارج ا...
-
مقر
لغتنامه دهخدا
مقر. [ م َ ] (ع مص ) گردن شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). به عصا کوفتن گردن را چنانکه استخوان بشکند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تر داشتن ماهی را در سرکه که نمک آن بدر رود. (آنندراج ) (منتهی الارب ). در سرکه خوا...
-
تیزمغز
لغتنامه دهخدا
تیزمغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم تند و تیز است که زود از جا درآیند. (برهان ). تندخوی و گستاخ . (ناظم الاطباء). مرد تند و تیز که زود از جا دررود. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه ازمردم تند و کم حوصله باشد. (انجمن آرا) : ور ایدون که داور بود تیزمغزنی...
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َذْی ْ ] (ع اِ)رطوبت است که در غلبه ٔ شهوت ظاهر می شود. (غیاث اللغات ). آب نشاط. (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). آب مرد که وقت ملاعبت برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آب لزج رقیقی که به هنگام عشقبازی خارج شود و رنگش به سفیدی زند ...
-
تموک
لغتنامه دهخدا
تموک . [ ت َ ] (اِ) نشانه ٔ تیر باشد که عرب هدف گویند. (برهان ). نشانه ٔ تیر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 274) (از فرهنگ جهانگیری ) (از اوبهی ). نشانه ٔ تیر تلوک است نه تموک اگرچه بعضی گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). || تیری است که به ابخاز می باشد و اکنون...
-
شکوخیدن
لغتنامه دهخدا
شکوخیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) لغزیدن . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث ) (آنندراج ). عثر. عثرت . عثار. وقرة. بشکوخیدن . آشکوخیدن . تعثر. عثیر. لغزیدن . (یادداشت مؤلف ). هفوت . (صراح اللغة). وقرة. (منتهی الارب ). و رجوع به شکوخیده ...