کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دررفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دررفتن
/darraftan/
معنی
۱. [عامیانه، مجاز] گریختن؛ فرار کردن.
۲. گسیختن؛ گسیخته شدن.
۳. [قدیمی] داخل شدن؛ بهدرون رفتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
flee
-
جستوجوی دقیق
-
دررفتن
فرهنگ فارسی معین
(دَ .رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گریختن . 2 - گسیختن . 3 - از انجام کاری شانه خالی کردن . 4 - در انجام معامله ای به توافق رسیدن . 5 - جابه جا شدن مفاصل در اثر ضربه .
-
دررفتن
لغتنامه دهخدا
دررفتن . [ دَرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . (ناظم الاطباء).- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشدن . || داخل شدن . درآمدن . درون آمدن . (ناظم الاطباء). بدرون رفتن . فروشدن . درشدن . (یادد...
-
دررفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) darraftan ۱. [عامیانه، مجاز] گریختن؛ فرار کردن.۲. گسیختن؛ گسیخته شدن.۳. [قدیمی] داخل شدن؛ بهدرون رفتن.
-
دررفتن
دیکشنری فارسی به عربی
تهرب , هروب
-
واژههای مشابه
-
تلنگ دررفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ. رَ تَ) (مص ل .) (عا.) 1 - گوزیدن . 2 - در انجام کاری ضعیف و ناتوان شدن .
-
پا دررفتن
لغتنامه دهخدا
پا دررفتن . [ دَرْ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پا دررفتن کسی را؛ سکندری خوردن . شکوخیدن . لغزیدن . زَل ّ. عَثر. عِثار. عَثیر. زَلل . زُلول . مَزلة. || ورشکست شدن .
-
جان از کون دررفتن
لغتنامه دهخدا
جان از کون دررفتن . [ اَ دَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . (ناظم الاطباء). ظاهراً هنگامی بکار میرود که بخواهند مردن کسی را بزشتی و تحقیر یاد کنند.
-
از میدان دررفتن
دیکشنری فارسی به عربی
سمن
-
واژههای همآوا
-
در رفتن
لهجه و گویش تهرانی
پریدن از :از دهنش در رفت ،از دستش در رفت /فرار کردن
-
در رفتن
لهجه و گویش بختیاری
dar raftan فرار کردن.
-
جستوجو در متن
-
dislocated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جابجایی، جابجا کردن، از جا دررفتن
-
dislocate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جابجایی، جابجا کردن، از جا دررفتن