کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دررفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دررفت
/darraft/
معنی
۱. دررفتن؛ بیرون شدن.
۲. (اسم) [مقابل دخل] [عامیانه، مجاز] خرج؛ هزینه؛ دررو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دررفت
لغتنامه دهخدا
دررفت . [ دَرْ، رَ ] (اِ مرکب ) خرج و هزینه . مقابل درآمد که دخل باشد. (از ناظم الاطباء).
-
دررفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) darraft ۱. دررفتن؛ بیرون شدن.۲. (اسم) [مقابل دخل] [عامیانه، مجاز] خرج؛ هزینه؛ دررو.
-
جستوجو در متن
-
رفتیه
لغتنامه دهخدا
رفتیه . [ رَ ی َ / ی ِ ] (اِ) آن مقداری از مال که خرج و صرف کرده باشند ضد آمدیه و آن را دررفت نیز گویند.(از ناظم الاطباء).اما این لفظ جای دیگر دیده نشد.
-
بی دررو
لغتنامه دهخدا
بی دررو. [ دَرْ، رَ / رُو ] (ص مرکب ) (از: بی + در + رو) بی دررفت . بی مفر. بی مخرج . بن بست : کوچه ٔ بی دررو. رجوع به دررو شود. || (اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیک ) گرمائی که در دستگاهی بکاررود و از آن هیچ کاسته نشود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
وفاق
لغتنامه دهخدا
وفاق . [ وِ ] (ع مص ) موافقة. سازگاری کردن . (غیاث اللغات ). سازواری کردن . (منتهی الارب ). سازواری کردن و همراهی کردن . || (اِمص ) سازواری و همراهی و یک دلی . یک دلی ویک جهتی . ضد نفاق . سازش . (ناظم الاطباء) : تا هست خلاف شیعی و سنی تا هست وفاق طبع...
-
شبگیران
لغتنامه دهخدا
شبگیران . [ ش َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) گاه شبگیر. هنگام شبگیر. به گاه شبگیر. صبحگاهان . بامدادان : در دامن کوه کبک شبگیران دررفت به هم برقص کدری . منوچهری .شاخ گل شطرنج سیمین و عقیقین گشته است وقت شبگیران به نطع سبزه بر شطرنج باز. منوچهری .الا تا بادن...
-
بلغاک
لغتنامه دهخدا
بلغاک . [ ب ُ ] (اِ) شور و غوغای بسیار، چه بل به معنی بسیارست و غاک به معنی شور و غوغا. (از آنندراج ) (از هفت قلزم ). آشوب . فتنه . (فرهنگ فارسی معین ). بلغاق . بولغاق . و رجوع به بُل شود : مرا چون زلف تو تشویش از آنست که چشمت در جهان افکند بلغاک . ا...
-
مرخم
لغتنامه دهخدا
مرخم . [ م ُ رَخ ْ خ َ ] (ع ص ) دم بریده . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ترخیم . رجوع به ترخیم شود. || در دستور زبان ، کلمه ٔ مرخم آن است که حرفی یا حروفی از آخر آن بیندازند و دنباله ٔ آن را قطع کنند، مانند رفت و آمد که مرخم رفتن و آمدن است .-...
-
دررفتن
لغتنامه دهخدا
دررفتن . [ دَرْ، رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن . (ناظم الاطباء).- از جا دررفتن ؛ در اصطلاح عامه ، عصبانی شدن . ناگهان خشمناک شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). از جای بشدن . || داخل شدن . درآمدن . درون آمدن . (ناظم الاطباء). بدرون رفتن . فروشدن . درشدن . (یادد...
-
رفت
لغتنامه دهخدا
رفت . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رفتن . (ناظم الاطباء). ذهاب . عمل رفتن . مقابل آمدن : هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف ) : که دارد پی و تاب افراسیاب مرا رفت باید چو کشتی بر آب . فردوسی .ترا رفت باید به فرمان شاه نباید گذشتن ز پیمان شاه . فردوسی .که ط...
-
فضیل
لغتنامه دهخدا
فضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل ا...
-
خرج
لغتنامه دهخدا
خرج . [ خ َ ] (ع اِ) بیرون شد از مال هرچه باشد. هزینه . دررفت . رفتیه . ضد درآمد. (ناظم الاطباء). هزینه . (صحاح الفرس ) (محمدبن عمر). خورد خور. (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل دخل : مرا دخل و خرج ار برابر بدی زمانه مرا چون برادر بدی . فردوسی .چو خرج خویش...
-
قاهرة
لغتنامه دهخدا
قاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) پایتخت مصر است که بر کنار شطنیل واقع است . این شهر بیش از دو ملیون سکنه دارد وقاهره اش برای آن گویند که منسوب است به (قاهر فلک ) و آن ستاره ای است که طلوع آن مصادف با آغاز بنای این شهر به امر قائد جوهر فاطمی در 9 تموز 969 م ....
-
اصحاب السبت
لغتنامه دهخدا
اصحاب السبت . [ اَ بُس ْ س َ ] (اِخ ) یاران روز شنبه که قومی از بنی اسرائیل بودند. حق تعالی امر کرد که روز شنبه ماهیان صید نکنند، اتفاقاً در آن روز ماهیان بسیار جمع میشدند، ایشان حیله کرده ماهیان را در همان آب بند میکردند و بروز یکشنبه میگرفتند، چون ...