کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درد دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
درد گرفتن
لغتنامه دهخدا
درد گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) متوجع شدن : شکمش درد گرفت و بس ثفل از زیر او بیرون آمد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دو دم مست شدم ناگهان . لبیبی .او را [ رابعه را ] دیدم با کوزه ای شکسته ... و خشتی که وقتی سر ...
-
دندان درد
لغتنامه دهخدا
دندان درد. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) درد دندان . دردی که بر اثر فساد و شکستگی و جز آن عارض دندان شود. (یادداشت مؤلف ). ناراحتی و دردی که در یکی از قسمتهای اندام دندان حاصل شود. درد دندان . وجع اسنان .
-
سینه درد
لغتنامه دهخدا
سینه درد. [ ن َ / ن ِ دَ ] (اِ مرکب ) دردی که بر سینه عارض شود و معمولاً این درد یک عارضه ٔ ثانوی از ناخوشیهای اعضای داخل قفسه ٔ صدری (از قبیل انساج مختلف قلب یا ریتین یا قصبةالریه یا مری یا نایژه ها و یا پرده ٔ حاجز) است . درد سینه . (فرهنگ فارسی مع...
-
صاحب درد
لغتنامه دهخدا
صاحب درد. [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده . آنکه دردی دارد : گر بود در ماتمی صد نوحه گرآه صاحب درد را باشد اثر. عطار. || آنکه جذبه و شوقی دارد : عشق او را مرد صاحب درد باید شک مکن کاندر این آخر زمان صدرزمان است آنچنان . خاقانی .عارفان درویش صا...
-
مازه درد
لغتنامه دهخدا
مازه درد. [ زَ / زِ دَ ] (اِ مرکب ) درد پشت را گویند، چه مازه استخوان پشت است و به این معنی در چند نسخه به حذف آخر نوشته شده بود که «مازه در» باشد، اﷲ اعلم . (برهان ). درد پشت را گویند. (آنندراج ). مازه در. کمردرد که به تازی وجعالورک گویند. (ناظم الا...
-
استخوان درد
لغتنامه دهخدا
استخوان درد. [ اُ ت ُ خوا / خا دَ] (اِ مرکب ) وجع عظام .
-
اهل درد
لغتنامه دهخدا
اهل درد. [ اَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دردمند. || آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران .
-
پستان درد
لغتنامه دهخدا
پستان درد. [ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) بیمارئی که پستان را رسد و آنرا دردناک کند.
-
پشت درد
لغتنامه دهخدا
پشت درد. [ پ ُ دَ ] (اِ مرکب ) وجعالظهر. ظَهَر. (منتهی الارب ).
-
پس درد
لغتنامه دهخدا
پس درد. [ پ َ دَ ] (اِ مرکب ) اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حِس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت .
-
بی درد
لغتنامه دهخدا
بی درد. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درد) که درد ندارد. (یادداشت مؤلف ). بیرنج . بیحس . (ناظم الاطباء). که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است . که بی درد است . || که درد نیارد. که موجب درد نشود: کافور، آمپولی بی درد است . || بی غم و اندوه . بی مصیبت ...
-
بی درد
لغتنامه دهخدا
بی درد. [ دُ ] (ص مرکب ) که دُرد ندارد. بی لرد: شراب بی درد؛ می ناب : مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم . سعدی .و رجوع به دُرد شود.
-
چشم درد
لغتنامه دهخدا
چشم درد. [چ َ / چ ِ دَ ] (اِ مرکب ) درد چشم . (آنندراج ). وجع چشم . بیماری چشم . نوعی درد که چشم را رسد : گر از من بچشمی رسد چشم دردتوانم در او توتیا نیز کرد. نظامی (از آنندراج ).خیالت پیشوای خواب و خوردم غبارت توتیای چشم دردم . نظامی (از آنندراج ).ف...
-
خوی درد
لغتنامه دهخدا
خوی درد. [ خ ِ دَ ] (اِ مرکب ) بیماری در انگشتان که بتازی داحس گویند. (ناظم الاطباء). نام مرضی است و آن چنان باشد که اطراف انگشت پخته شود و چرک کند و گاهی باشد که ناخن بیفتد و آنرا در عربی داحس گویند. (برهان قاطع). گوشه . ناخن خواره . درد ناخن . کژدم...
-
دندان درد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) dandāndard دردی که در یکی از دندانها پیدا شود؛ درد دندان.