کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دردمیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دردمیدن
/dardamidan/
معنی
= دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
inhalation
-
جستوجوی دقیق
-
دردمیدن
لغتنامه دهخدا
دردمیدن .[ دَ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن . نفث . (تاج المصادر بیهقی ). نفخ . (دهار). فوت کردن . پف کردن : کار او کشت و تخم او سخن است بدروی بر چو دردمندت صور. ناصرخسرو.گفت از گل صورت مرغی کنم و دردمم آن صورت مرغی شود. (قصص الانبیاءص 207).تا صبا رایحه ٔ...
-
دردمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] dardamidan = دمیدن
-
جستوجو در متن
-
دردمنده
لغتنامه دهخدا
دردمنده . [ دَ دَ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دمنده . نافخ . (دهار). و رجوع به دردمیدن شود.
-
نفخت
لغتنامه دهخدا
نفخت . [ ن َ خ َ ] (ع اِ) نفخة. رجوع به نفخة شود.- نفخت صور ؛ دردمیدن صور : گیتی به مثل سرای کار است تاروز قیام و نفخت صور.ناصرخسرو.
-
رقیة
لغتنامه دهخدا
رقیة. [ رُق ْ / رَق ْ ی َ ] (ع مص ) مصدر به معنی رَقْی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افسون کردن . (دهار). دردمیدن افسون خود بر کسی . (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ر...
-
رقی
لغتنامه دهخدا
رقی . [رَق ْی ْ ] (ع مص ) دردمیدن بر کسی افسون خود را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). رُقی ّ. رُقیَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رقیه و رقی شود. || برآمدن برچیزی . (منتهی الارب ).رقی فیه و رقی الیه رُقیا و رُقیاً. (از اقر...
-
نفخ
لغتنامه دهخدا
نفخ . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) ناز. بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فخر. کبر. (اقرب الموارد). تکبر. (ناظم الاطباء): ذونفخ ؛ ذو کبر و فخر. (منتهی الارب ). || بلند برآمدگی روز. || بلندشدگی چیزی از بادی که در آن پدید آید. دمیدگی . پربادشدگی . آم...
-
نفث
لغتنامه دهخدا
نفث . [ ن َ ] (ع مص ) دردمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دمیدن . پف کردن . فوت کردن . (یادداشت مؤلف ). فی اللغة شبیهة بالنفح ، و یقال هو نفح بلاریق . (بحر الجواهر) (یادداشت م...
-
غی
لغتنامه دهخدا
غی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی : فسوف یلقون غیاً (قرآن 59/19)؛ یعنی آنان البته به گمراهی و ناامیدی یا به کیفر و عذاب میرس...
-
دمامه
لغتنامه دهخدا
دمامه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) نقاره . (غیاث ). کوس و نقاره . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر). طبلک . (زمخشری ). نقاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). نقاره و طبل ، و با لفظ نواختن مستعمل . (از آنندراج ). دبدبه . (دهار) (زمخشری...
-
کوبیدن
لغتنامه دهخدا
کوبیدن . [ دَ ] (مص ) کوفتن . || زدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سر مار به دست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد. (گلستان ).بگفتا به چوبش بکوبند پشت که با مهتر خود چراشد درشت . میرظهیرالدین مرعشی (از تاریخ گیلان ).- آهن سرد کوبیدن ...
-
نقر
لغتنامه دهخدا
نقر. [ ن َ ] (ع اِ) آوازکی است که به زدن انگشت ابهام بر وسطی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انگشتک و آوازی که از زدن ابهام بر وسطی برآید. (ناظم الاطباء). آوازی که از بشکن زدن برآید. || آوازی از کام و زبان که بدان ستور را رانند. (...
-
دم دادن
لغتنامه دهخدا
دم دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن . دردمیدن . (یادداشت مؤلف ). باد کردن به دهان : سر نهد بر پای تو قصاب واردم دهد تا خونْت ریزد زارزار. مولوی .و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم دادند و از گل حکمت دیگها ساختند. (از جامع التواریخ رشیدی ). || بخار ب...
-
دمیدن
لغتنامه دهخدا
دمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منتهی الارب ). || نفخ . نفث . پف کردن . فوت کردن . نفس از میان دو لب غنچه کرده بیرون دادن چنان...