کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دردسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دردسر
/dardesar/
معنی
۱. دردی که در سر پیدا شود.
۲. [مجاز] زحمت و رنج و اشکال که کسی برای دیگری فراهم کند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت
۲. گرفتاری، مخمصه
دیکشنری
aggro, bother, discomfort, encumbrance, ill, irritation, load, matter, mess, nuisance, problem, rub, trial, trouble, vexation
-
جستوجوی دقیق
-
دردسر
واژگان مترادف و متضاد
۱. تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت ۲. گرفتاری، مخمصه
-
دردسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dardesar ۱. دردی که در سر پیدا شود.۲. [مجاز] زحمت و رنج و اشکال که کسی برای دیگری فراهم کند.
-
دردسر
دیکشنری فارسی به عربی
ازعاج , صداع ، اِرتباک
-
دردسر
لهجه و گویش تهرانی
مایه عذاب
-
واژههای مشابه
-
دردسر آوردن
لغتنامه دهخدا
دردسر آوردن . [ دَ دِ س َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دردسر دادن . دچار زحمت کردن . مصدع شدن . تصدیع دادن . موجب تصدیع و تضییع وقت شدن : نباید که شما دو تن مجلس عالی را دردسر آرید. آنچه نبشتنی است ، سوی من فراختر می باید نبشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 271).
-
دردسر دادن
لغتنامه دهخدا
دردسر دادن . [ دَ دِ س َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد دردسر کردن . ایجاد مزاحمت کردن . مورث تعب و رنج شدن . تصدیع. (دهار). مصادعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون به خاقان رسیده شد خبرش بازپس شد نداد دردسرش . نظامی .حدیث چون وچرا دردسر دهد ای دل پیاله گیر و بی...
-
دردسر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
دردسر رسانیدن . [ دَ دِ س َ رَ دَ ] (مص مرکب ) تصدیع دادن . زحمت دادن . ایجاد کردن مزاحمت . به زحمت انداختن . تصدیع. (دهار) (منتهی الارب ). صدع : پایت را دردسری می رسان ره نتوان رفت به پای کسان .نظامی .
-
دردسر گرفتن
لغتنامه دهخدا
دردسر گرفتن . [ دَ دِ س َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به صداع مبتلی شدن . (ناظم الاطباء) : صندل به خامه مال ز خوناب دل کلیم کز حرف اشتیاق منش دردسر گرفت .کلیم (از آنندراج ).
-
پر دردسر
دیکشنری فارسی به عربی
مزعج
-
دردسر دادن
دیکشنری فارسی به عربی
مضايقة
-
دردسر و قال و مقال
فرهنگ گنجواژه
گرفتاری، درگیری.
-
واژههای همآوا
-
درد سر
لغتنامه دهخدا
درد سر. [ دَ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) سردرد. دردی که در ناحیه ٔ سر احساس شود. صداع . (آنندراج ) (دهار). غول . (منتهی الارب ) : صفرای مرا سود ندارد نلکادرد سر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید.توت ... محرور را درد سر آورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).تا...