کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درخواستنامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درخواستنامه
مترادف و متضاد
۱. تقاضانامه
۲. عرضحال
دیکشنری
application, form, requisition
-
جستوجوی دقیق
-
application form
درخواستنامه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] برگ چاپی درخواست
-
واژههای مشابه
-
درخواست نامه
لغتنامه دهخدا
درخواست نامه . [دَ خوا / خا م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) عریضه . عرض حال .
-
درخواست نامه
دیکشنری فارسی به عربی
طلب
-
درخواست
واژگان مترادف و متضاد
استدعا، التماس، تقاضا، تمنا، حاجت، خواست، خواهش، نیاز
-
درخواست
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) تقاضا، تقاضانامه .
-
درخواست
فرهنگ فارسی معین
(دَ. خا) (مص مر.) خواستن ، خواهش .
-
درخواست
لغتنامه دهخدا
درخواست . [ دَ خوا / خا ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) درخواستن . خواستن . خواهش .خواستگاری . التماس . (آنندراج ). عرض . عرضداشت . دعا. (ناظم الاطباء). استدعا. تمنّی . طلب . مطالبه . تقاضا. تقاضی . مسألت : آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه ، و ...
-
درخواست
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ درخواستن، اسم مصدر) ‹درخواه› darxāst ۱. خواستن؛ خواهش.۲. التماس.
-
درخواست
دیکشنری فارسی به عربی
بدلة , طلب , مطلب , نداء
-
نامه
واژگان مترادف و متضاد
جریده، خط، دستخط، رقعه، رقعه، رقیمه، صحیفه، طومار، عریضه، کاغذ، کتاب، مراسله، مرقومه، مصحف، مکتوب، منشور، نبشته، نوشته
-
نامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ یا مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نوشته ، مکتوب . 2 - کتاب ، صحیفه .
-
نامه
لغتنامه دهخدا
نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب ). کتابت . (برهان قاطع). (آنندراج ) (انجمن آرا). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. (فرهنگ نظا...
-
نامة
لغتنامه دهخدا
نامة. [ نام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نام ّ است . (از اقرب الموارد). رجوع به نام ّ شود. || حیاةالنفس . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). حیات نفس . (منتهی الارب ). || حس و حرکة. نأمة. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) حس . جنبش . (منتهی الارب ). معروفت...
-
نأمة
لغتنامه دهخدا
نأمة. [ ن َءْ م َ ] (ع اِ) سرود یا آواز. (منتهی الارب ) نغمه . صوت . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || اسکت اﷲ نأمته ؛ بمیراند او را. (منتهی الارب ) . اماتة. (المنجد). رجوع به نامة.