کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
درخت
/deraxt/
معنی
هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.
〈 درخت لاله: (زیستشناسی) درختی زیبا، با گلهای لالهای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار میرود و بومی آمریکا است.
〈 درخت مریم: [قدیمی] درخت خرمایی که خشک بود و برای حضرت مریم از نو سبز و بارور شد؛ نخل مریم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دار، شجر، نهال
دیکشنری
tree
-
جستوجوی دقیق
-
درخت
واژگان مترادف و متضاد
دار، شجر، نهال
-
arbor, tree 1
درخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] گیاه چوبی چندساله که بهطور معمول تکتنه است و با درختچه که در شرایط عادی چندتنه است تفاوت دارد
-
درخت
فرهنگ فارسی معین
(دِ رَ) [ په . ] (اِ.) گیاه بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. ج . درختان .
-
درخت
لغتنامه دهخدا
درخت . [ دَ / دِ رَ ] (اِ) ترجمه ٔ شجر. (آنندراج ). هر گیاه خشبی که دارای ریشه وتنه و ساقه و شاخه ها بود. شجر. نهال . (ناظم الاطباء).رستنی بزرگ و ستبر که دارای ریشه و ساقه و شاخه ها باشد. شجر که از دار ضعیف تر است . غالباً درخت به گیاهانی گویند که سا...
-
درخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: draxt] (زیستشناسی) deraxt هر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد.〈 درخت لاله: (زیستشناسی) درختی زیبا، با گلهای لالهای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به کار میرود و بومی آمریکا است.〈 درخت ...
-
درخت
دیکشنری فارسی به عربی
شجرة
-
درخت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: deraxt طاری: deraxt طامه ای: deraxt طرقی: deraxt کشه ای: deraxt نطنزی: deraxt
-
واژههای مشابه
-
دَرَخت
لهجه و گویش بختیاری
daraxt درخت.
-
کج درخت
لغتنامه دهخدا
کج درخت . [ ک َدِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔشهرستان مشهد. جلگه ای و معتدل . سکنه 1990 تن . آب آن از رودخانه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
گویا درخت
لغتنامه دهخدا
گویا درخت . [ دِ رَ ] (اِ مرکب ) درخت سخنگو. درخت که سخن گوید. داستان این درخت را فردوسی چنین گوید:اسکندر رومی در سیر و جهانگردی خود به شهری درآمد و از عجایب آنجا پرسید و:چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه پیروز پاکیزه رای شگفتی ست ایدر که اندر جهان ...
-
bark pocket
کَبَرۀ درخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] زائدۀ پوستی، گاه همراه با گره، که در حین رشد درخت تشکیل میشود
-
پوست درخت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ← دارپوست
-
down tree
درخت افتاده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختی که به علت ریشهکن شدن یا شکستگی ساقه یا قطع شدن عمدی فروافتاده است
-
windfall, blowdown, windthrow
درخت بادافتاده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختی که براثر وزش باد ریشهشکن یا شکسته شده است متـ . بادافتاده