کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
DTAP
درجان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← درمان جایگزین زندان
-
درجان
لغتنامه دهخدا
درجان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 58هزارگزی جنوب شهسوار با 1000 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو صعب العبور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
درجان
لغتنامه دهخدا
درجان . [ دَ رَ ] (ع مص ) رفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). راه رفتن شخص یا سوسمار. (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک . (المصادر زوزنی ). || به آخر رسیدن قوم . (از منتهی الارب ). مردن و منقرض شدن قوم . (از اقرب الموارد). و در مثل گویند...
-
جستوجو در متن
-
ردجان
لغتنامه دهخدا
ردجان . [ رَ دَ ] (ع مص ) رفتن و گذشتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). به معنی دَرَجان است . (از اقرب الموارد). و رجوع به درجان شود.
-
drug treatment alternative to prison
درمان جایگزین زندان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] برنامههای درمانی و توانبخشی که بهعنوان جایگزین زندان در مورد افراد مجرم به اجرا گذاشته میشود اختـ . درجان DTAP
-
امید در جان شکستن
لغتنامه دهخدا
امید درجان شکستن . [ اُ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بند کردن امید در جان . (آنندراج ) : چه بد کردم که پیمانم شکستی امید وصل در جانم شکستی ؟مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج ).
-
دروج
لغتنامه دهخدا
دروج . [ دُ ] (ع مص ) رفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مشی .(از اقرب الموارد). || به آخر رسیدن قوم .(از منتهی الارب ). درگذشتن و منقرض شدن قوم . (از اقرب الموارد). || در مثل است : أکذب من دَب ّو دَرَج ؛ یعنی دروغگوترین زندگان و مردگان ...
-
درنوردیدن
لغتنامه دهخدا
درنوردیدن . [ دَ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن و قطع کردن . (از آنندراج ). درنوشتن گسترده ای را. لوله کردن . درپیچیدن . طی . طی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تا کردن . ورمالیدن . با هم پیچیدن و درنوردن کنانیدن . (ناظم الاطباء). جمع کردن .خلاف گستر...
-
گناباد
لغتنامه دهخدا
گناباد. [ گ ُ ] (اِخ ) شهرستان گناباد یکی از شهرستانهای استان نهم است که محدود است از طرف باختر به شهرستان فردوس ، از طرف شمال به شهرستان تربت حیدریه و شهرستان کاشمر، ازخاور به بخش رشخوار از شهرستان تربت حیدریه و از جنوب به بخش قاین از شهرستان بیرجند...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...