کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دربه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دربه
/darbe/
معنی
= درپی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دربه
فرهنگ فارسی معین
(دُ بِ یا بَ) [ ع . دربة ] 1 - (مص م .) آزمودن ، آزمایش کردن . 2 - (اِمص .) کار آزمودگی ، خیرگی . 3 - خو گرفتگی .
-
دربه
لغتنامه دهخدا
دربه . [ دَ ب ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دربه
لغتنامه دهخدا
دربه . [ دَب َ / ب ِ ] (اِ) پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان ). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند.(ناظم الاطباء). درپه . درپی . وصله . رقعه : زبس دربه که زد بر خرقه ٔ خویش ز سنگینی بدی هفتاد من بیش . شمس کوتوالی .رجوع به درپه و در پی ...
-
دربه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darbe = درپی
-
واژههای مشابه
-
دربة
لغتنامه دهخدا
دربة. [ دَ رِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث دَرِب ، حریص . گویند: عقاب دربة علی الصید؛ عقاب حریص و دلیر بر شکار.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن عاقل و خردمند. || زن حاذق و ماهر در صنعت خویش . (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرِب شود.
-
دربة
لغتنامه دهخدا
دربة. [ دُ ب َ ] (ع اِ) عادت و خوی و دلیری بر حرب و هر کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوهان گاو بداصل . (منتهی الارب ).
-
دربة
لغتنامه دهخدا
دربة. [ دُ ب َ ] (ع مص ) خوی کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خوگر شدی به چیزی . (از منتهی الارب ). معتاد شدن . (از اقرب الموارد). || حریص گشتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرَب . و رجوع به درب شود.
-
دربه در
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] darbedar ۱. آواره؛ بیخانمان؛ کسی که از خانه و مسکن خود رانده و آواره شده باشد.۲. (قید) از این در به آن در؛ از یک خانه به خانۀ دیگر؛ در همه جا.〈 دربهدر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] سرگردان شدن.
-
دربه دری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] darbedari آوارگی؛ بیخانمانی؛ بیسروسامانی.
-
جستوجو در متن
-
آلاخون والاخون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [؟] [عامیانه] 'ālāxunvālāxun آواره؛ بیخانمان؛ بیسروسامان؛ دربهدر.〈 آلاخونوالاخون شدن: (مصدر لازم) بیخانمان و دربهدر شدن؛ بیسروسامان شدن.
-
ویلان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] veylān سرگردان؛ آشفته؛ گمراه؛ سرگشته؛ دربهدر.
-
تواری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavāri ۱. پنهان شدن؛ نهفته شدن.۲. دربهدر شدن.
-
سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی، قید) [مجاز] sargašte ۱. سرگردان؛ حیران.۲. آواره؛ دربهدر.