کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دربار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دربار
/darbār/
معنی
بارگاه؛ کاخ پادشاهی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بارگاه، صرح، قصر، کاخ،
۲. دیوان
۳. سرا، مسکن، منزل
دیکشنری
court, crown
-
جستوجوی دقیق
-
دربار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بارگاه، صرح، قصر، کاخ، ۲. دیوان ۳. سرا، مسکن، منزل
-
دربار
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) بارگاه ، کاخ شاهی .
-
دربار
لغتنامه دهخدا
دربار. [ دَ ] (اِ مرکب ) بیت . خانه . مسکن . منزل . عمارت . سرای . بارگاه . (ناظم الاطباء). || پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرةالسلطان و حضرةالامیر گویند. (آنندراج ). کاخ شاهی . قصر سلطنتی . بارگاه : چنین دید رست...
-
دربار
لغتنامه دهخدا
دربار. [ دُرر / دُ ](نف مرکب ) دربارنده . درفشاننده . درپاش : دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن . منوچهری .فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدربار و مشکسای و زردچهر و سرخ رنگ . منوچهری .از میغ دربار زمین چون سما ش...
-
دربار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) darbār بارگاه؛ کاخ پادشاهی.
-
دربار
دیکشنری فارسی به عربی
محکمة ، البلاط
-
واژههای مشابه
-
court buffoon
لودۀ دربار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] لودهای که در دربار پادشاهان با گفتار و حرکات خندهدار درباریان را سرگرم میکرد
-
court fool
تلخک دربار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] تلخکی که در دربار پادشاهان با تقلید حرکات دیگران درباریان را سرگرم میکرد
-
چاکران دربار
دیکشنری فارسی به عربی
حاشية الملک
-
جستوجو در متن
-
حکومتی
فرهنگ واژههای سره
دربار
-
البلاط
دیکشنری عربی به فارسی
دربار
-
درباری
لغتنامه دهخدا
درباری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دربار. هر چیز منتسب به دربار. هر کس که وابسته به دربار است . ملازم و خادم پادشاه . (ناظم الاطباء).
-
ایشیک آقاسی
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) 1 - حاجب دربار، رییس دربار. 2 - داروغة دیوانخانه .