کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درایة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درایة
لغتنامه دهخدا
درایة. [ دِ ی َ ] (ع مص ) دانستن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). دانستن چیزی را، یا دانستن به نوعی از حیله . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دری . دریة. دریان . || درایت . درایه . علم به چیزی ، وگویند علم به چیزی با تکلف و حیله ....
-
واژههای مشابه
-
entry, component of matrix, element of matrix
درایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] هریک از اجزای سازندۀ یک ماتریس
-
درایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) derāye ۱. = درایت۲. (اسم) در حدیث، علمی که دربارۀ احادیثی که از پیغمبر اسلام نقل کردهاند بحث میکند تا معلوم شود کدام یک درست و کدام نادرست است.
-
minor of an element of a determiniant
کهاد درایهای از دترمینان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] دترمینانی که از حذف سطر و ستون متناظر با درایۀ مفروض در یک دترمینان به دست آمده باشد
-
واژههای همآوا
-
درایت
واژگان مترادف و متضاد
آگاهی، ادراک، تدبیر، دانایی، فراست، کیاست، هوش
-
درایت
فرهنگ فارسی معین
(دِ یَ) [ ع . درایة ] 1 - (اِمص .) دریافت ، آگاهی . 2 - (اِ.) مزاج ، عادت . 3 - سرشت ، نهاد. 4 - (مص م .) دانستن ، دریافتن .
-
درایت
لغتنامه دهخدا
درایت . [ دِ ی َ ] (ع اِمص ) درایة. دانستن . عقل . دانش . (غیاث ). علم . معرفت . (ناظم الاطباء). دریافت . دریافتن . بدانستن . عرفان . معرفت . وقوف . آگاهی . دانایی . بقیة : هرگاه که زمام آن بدست اهتمام او دادندی در آن آثار کفایت و درایت و ابواب امانت...
-
درعیة
لغتنامه دهخدا
درعیة. [ دَ ی َ ] (اِخ ) واحه ای در نجد، عربستان سعودی واقع در حدود 20 کیلومتری شمال غربی ریاض پایتخت سابق آل سعود. وادی حنیفه از آن می گذرد. از آبادیهای آن بجیری است که مسکن ابن عبدالوهاب و بسیاری از علمای خاندان او بوده است ، و مقبره ٔ وی در همانجا...
-
درعیة
لغتنامه دهخدا
درعیة. [ دِ عی ی َ ] (ع اِ) پیکانی که در زره درآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دَراعی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
درایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: درایة] derāyat آگاهی داشتن؛ دانستن؛ دریافتن.
-
جستوجو در متن
-
permutation matrix
ماتریس جایگشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ماتریسی مربعی که درایههای آن در هر سطر یا هر ستون صفر است، بهجز یک درایه که برابر با یک است
-
adjoint matrix
ماتریس الحاقی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ماتریسی که هر درایۀ آن برابر همعامل (cofactor) متناظر آن درایه در ماتریس ترانهادهاش (transposed matrix) باشد