کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراز وباریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دراز وباریک
دیکشنری فارسی به عربی
نحيف
-
واژههای مشابه
-
دِراز
لهجه و گویش بختیاری
derâz 1. دراز؛ 2. در مسیر، در طول. derâz roxuna>:در مسیر رودخانه> .
-
کله دراز
لغتنامه دهخدا
کله دراز. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) کسی که شور و غوغای بیهوده کند. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). هنگامه ساز و غوغایی و زبان دراز و بدزبان و فتنه جو. (ناظم الاطباء) : سر سختی و شلاق خورد کله درازچون میخ برون خیمه جای تو خوش است .یحیی شیرازی ...
-
گردن دراز
لغتنامه دهخدا
گردن دراز. [ گ َ دَ دِ ] (ص مرکب )کسی که گردن او بلند و دراز باشد. اَجیَد. || کنایه از شتر است : خاله ٔ گردن دراز آمده است ؛ منظور شتر است . رجوع به گردن شود.
-
نفس دراز
لغتنامه دهخدا
نفس دراز. [ ن َ ف َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از درازنفس و پرگوی . (از آنندراج ) (برهان قاطع). پرگوی . پرحرف . (ناظم الاطباء).
-
طوی دراز
لغتنامه دهخدا
طوی دراز. [ طُ دِ ] (اِخ ) دهی است به سه فرسنگی مغرب کاکی ، و طوی بمعنی چاه است . (فارسنامه ٔ ناصری ). و رجوع به طویل دراز شود.
-
طویل دراز
لغتنامه دهخدا
طویل دراز. [ طَ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر در 30 هزارگزی جنوب خورموج و دامنه ٔ خاوری کوه مند. جلگه و معتدل و مالاریائی با 472 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (فرهنگ ...
-
گردن دراز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gardanderāz ۱. آنکه گردن دراز دارد؛ درازگردن.۲. احمق.
-
آستین دراز
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص .) طماع ، آزمند.
-
دراز دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل .) طول دادن ، به درازا کشاندن .
-
دراز کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) 1 - طولانی کردن . 2 - به فلک بستن .
-
دراز گوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - الاغ ، خر. 2 - خرگوش .
-
زبان دراز
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ) (ص مر.) گستاخ .
-
دست دراز
لغتنامه دهخدا
دست دراز. [ دَ دِ ] (ص مرکب ) درازدست . آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید. || مرادف دست بالا و غالب و مسلط. (از آنندراج ). زبردست . (از ناظم الاطباء). || درازدست و ظالم . (ناظم الاطباء). ستمگر.