کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراز داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دراز نوشتن
لغتنامه دهخدا
دراز نوشتن . [ دِ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) نوشتن طومار. نوشتن مطالبی از قبیل : حساب و کتاب و دیگر مسائل بر روی طومارهای دراز. (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
روده ٔ دراز
لغتنامه دهخدا
روده ٔ دراز. [ دَ / دِ ی ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ایلاووس . (لغات فرهنگستان ). رجوع به روده و ایلاووس شود.
-
روده دراز
لغتنامه دهخدا
روده دراز. [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کسی که در تحریر و تقریر تطویل بلاطائل کند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). پرگوی . پرحرف . بسیارگوی . درازنفس . پرچانه . بسیارسخن . مکثار. || کنایه از صاحب فتق هم هست و آن بیماری است که بسبب زور بیجا، روده در بیضه ف...
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ دِ ] (ص مرکب )جسور و بی ادب در تکلم . (فرهنگ نظام ). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). بدزبان و کسی که به بدی حرف بسیار میزند و گستاخ . (ناظم الاطباء). ذِربَة. سلیط. عَذقانَة. مِطریر. مَشان . (منتهی الارب ) : دریغ اگر ا...
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ ن ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن گستاخانه و بی محابا : که عیب است در مجمع اهل رازسخنهای کوته زبان دراز. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به زبان دراز و زبان درازی شود.
-
فلفل دراز
لغتنامه دهخدا
فلفل دراز. [ ف ِ ف ِ دِ ] (اِ مرکب ) عرق الذهب . دارفلفل . دارپلپل . (یادداشت مؤلف ). فلفل دار.
-
له دراز
لغتنامه دهخدا
له دراز. [ ل َ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دزکرد بخش مرکزی شهرستان آباده ، واقع در 70هزارگزی باختر اقلید و 23هزارگزی جنوب راه فرعی آباده به خسروشیرین . دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). محلی هفت فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب ...
-
لنگ دراز
لغتنامه دهخدا
لنگ دراز. [ ل ِ دِ ] (ص مرکب ) دارای پای دراز و بیشتر به طنز مردم طویل القامه را گویند.
-
اشکفت دراز
لغتنامه دهخدا
اشکفت دراز. [اِ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 26هزارگزی خاور فهلیان و 4هزارگزی خاور شوسه ٔ کازرون به بهبهان واقع است . منطقه ای دامنه ، گرمسیر و مالاریائی است و سکنه ٔ آن 337 تن میباشد. مذهب اهالی شیع...
-
النگ دراز
لغتنامه دهخدا
النگ دراز. [ اُ ل َ گ ِ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان ، در 25 هزارگزی شمال زرند و 13 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. سکنه ٔ آن 12 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
باب دراز
لغتنامه دهخدا
باب دراز. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت 6 هزارگزی شمال راه مالرو ساردوئیه - بافت .کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 70 تن . و آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایر...
-
باغ دراز
لغتنامه دهخدا
باغ دراز. [ دِ ](اِخ ) دهی است جزء دهستان دلفارد بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، که در 94 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و8 هزارگزی راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
بینی دراز
لغتنامه دهخدا
بینی دراز. [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی ماهی با بینی طویل که به ترکی اوزون برون گویند. ماهی دریایی بزرگی که فرنگیان استورژن گویند و از آن خاویار گیرند و انواع آن در دریای خزر فراوان است . (ناظم الاطباء). تاس ماهی . ماهی خاویار. نوعی سگ ماهی .
-
برآفتاب دراز
لغتنامه دهخدا
برآفتاب دراز. [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قسمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد است که 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
-
چاه دراز
لغتنامه دهخدا
چاه دراز. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 25 هزارگزی شمال خاوری شوسف و 5 هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی مشهد بزاهدان واقع شده . دشت و گرمسیر است و 271 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت...