کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درازو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درازو
لغتنامه دهخدا
درازو. [ دَ ] (اِ) ترازو : آنگاه هول درازو تا کفه ٔحسنات گرانتر آید یا کفه ٔ سیئات . (کیمیای سعادت ).
-
درازو
لغتنامه دهخدا
درازو. [ دِ ] (اِخ ) مزرعه ای است از دهستان خاروطوران بخش بیارجمندشهرستان شاهرود. سکنه ٔ دائم ندارد، فقط در زمستان از ایلات سنگسری و کرد قوچانی جهت تعلیف احشام خود به این مزرعه می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
جستوجو در متن
-
سملج
لغتنامه دهخدا
سملج . [ س َ ل َ ] (ع ص ) مرد درازو گردنره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
پل دراز
واژهنامه آزاد
یا پل درازو؛ پل به معنی مو در لهجۀ محلی دشتستانی و حتی لری می دهد دراز هم یعنی بلند. پل درازو موجودی خیالی با موهایی بلند بوده که فقط زنی که موقع زایمانش بوده به او حمله کرده و جیگرش را برای خوردن لب رودخانه می برده، لذا این موجود از دید پنهان بوده و...
-
غیهق
لغتنامه دهخدا
غیهق . [ غ َ هََ] (ع ص ) شتر درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درازو بلند از شتر و جز آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشاط. (اقرب الموارد). || دیوانگی ، و این را به فربهی و پرگوشتی وصف آرند. الجنون ، و یوصف به ...
-
آخره
لغتنامه دهخدا
آخره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) آخوره . آخُرک . ترقوه . چنبره ٔ گردن . || گودی که در میان توده ٔ خاک کنند تا در آن آب ریزند گل ساختن را. || طویله ، به معنی طنابی درازو برکشیده که چندین اسب بدو توان بستن : تیغزنان میرسد خسرو انجم ز شرق کو همه شب دررمید زآ...
-
ابوالاظلاف
لغتنامه دهخدا
ابوالاظلاف . [ اَ بُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) قسمی از ذوات الثدی بی ثنایا از نواحی حاره ٔ افریقیه و او را بر پوست موی خشن است و خود حیوانی لیلی و حَذر و بطی ٔ و گران با سری سخت درازو بتفوزی نهایت باریک و زبانی دودی شکل و بر قوائم او ناخنانی تیز و آنان در...
-
سودا پختن
لغتنامه دهخدا
سودا پختن . [ س َ / سُو پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشه و خیال خام کردن . آرزوی دور و درازو خیال باطل کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم . سعدی .گدایی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیه...
-
بخورالاکراد
لغتنامه دهخدا
بخورالاکراد. [ ب َ / ب ُ رُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است علفی ، پایا، به ارتفاع 60 سانتیمتر تا یک متر (در محیطهای مساعد تا 2 متر) که در مزارع مرطوب ، چمنزارها، جنگلها و گاهی درلای تخته سنگهای سواحل دریا می روید. ساقه های آن شیاردار و برگهایش با پهن...
-
تربالی
لغتنامه دهخدا
تربالی . [ ت َ] (اِ) نام عمارتی است بسیار عالی بناکرده ٔ اردشیر بابکان در شرق شهر گون که از شهرهای فارس است و جون معرب آن است . گویند که بر سر آن بنا آتشکده ای ساخته بودند و در برابر شهر کوهی است و از آن کوه آبی به آن آتشکده می آمده . (برهان ) (از ان...
-
سلاح
لغتنامه دهخدا
سلاح . [ س ِ ] (ع اِ) آلة که بدان جنگ کنند. (غیاث ). ساز جنگ . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (زمخشری ). آلت جنگ ، چون تیغ و خنجر و مانند آن ، اسلحه جمع آن است . (آنندراج ). آلتی که بدان جنگ کنند مانند شمشیر و قداره و نیزه وقمه و چماق ...
-
زبطانة
لغتنامه دهخدا
زبطانة. [ زَ ب َ ن َ ] (ع اِ) نیزه ٔ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب ). زبطانة سبطانة است . (البستان ) (محیط المحیط). زبطانة لغتی است در سبطانة که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. ...
-
جری
لغتنامه دهخدا
جری . [ ج ِرْ ری ی ] (ع اِ) نوعی از ماهی است دراز و املس که پشیز ندارد. و یهود آن را نخورند. (منتهی الارب ). مارماهی . (آنندراج ) (دهار). نوعی است از ماهی . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). لغت عربی است به فارسی مارماهی وبمصری تیلور و بسریانی سلورس و بیون...
-
دیریاز
لغتنامه دهخدا
دیریاز. [ رْ ] (نف مرکب ) (از: دیر = طویل ، دور + یاز = یازنده . کشنده ، دراز شونده ). دیرکشنده . دراز. طویل پردوام . دیرنده . درازمدت . دیرکش . بعضی از فرهنگ نویسان گمان برده اند که کلمه ٔ دیر یاز با باء موحده است به قیاس از دیرباز. (از یادداشت مرحو...