کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درازاندام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درازاندام
لغتنامه دهخدا
درازاندام . [ دِ اَ ] (ص مرکب ) دارای اندامی دراز. طویل القامه . || دارای شکل دراز: بعض اقسام قهوه درازاندام و بعضی بیضی باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
گرداندام
لغتنامه دهخدا
گرداندام . [ گ ِ اَ ] (ص مرکب ) فربه و مایل به تدویر. کوتاه و فربهی مطبوع . گرد و غند. مقابل درازاندام . درچیده . کُبکُب . (منتهی الارب ).
-
کشیده قامت
لغتنامه دهخدا
کشیده قامت . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . کشیده قد. بلندقد. بلندقامت . رشیق . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلیده بینی و چمچاخ و گنده فوز منم .سوزنی .
-
کشیده قد
لغتنامه دهخدا
کشیده قد.[ ک َ / ک ِ دَ / دِ ق دد ] (ص مرکب ) بلندبالا. درازاندام . بلنداندام . بلندقامت . کشیده قامت . کشیده اندام . (یادداشت مؤلف ). قامت رسا. آخته بالا : از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمیانی . (سندبادنامه ص 237).
-
فلاشری
لغتنامه دهخدا
فلاشری . [ فْلا / ف َ / ف ِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) مرضی مهلک است مخصوص کرم ابریشم که معمولاً در آخرین مرحله ٔ زندگی این کرم پیدا میشود. براثر این مرض کرمهای ابریشم درازاندام و بی حرکت شده بوی عفنی میدهند و پس از مردن سیاه می شوند. به همین جهت این مرض ر...
-
شهری
لغتنامه دهخدا
شهری . [ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی : زبردست شد مردم ِ زیردست به کین مرد شهری به زین برنشست . فردوسی .طوطی بحدیث و قصه اندرشدبا مردم روستایی و شهری . منوچهری .حاکم درخورد شهریان بایدنی...
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...