کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دراری
/darāri/
معنی
۱. ستارگان بزرگی که نامشان را ندانند.
۲. ستارگان درخشان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دراری
فرهنگ فارسی معین
(دَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ستارگان درخشان .
-
دراری
لغتنامه دهخدا
دراری . [ دَ ری ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ دری . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). ستارگان روشن و بزرگ و این جمع دری است به معنی ستاره ٔ روشن . (غیاث ). جمع دری که کوکب عظیم نورانی باشد. جمع دری بمعنی کوکب چون دُر در صفا و درخشندگی . (آنندراج ).
-
دراری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ درّیّ] [قدیمی] darāri ۱. ستارگان بزرگی که نامشان را ندانند.۲. ستارگان درخشان.
-
واژههای مشابه
-
من درآری
لغتنامه دهخدا
من درآری . [ م َ دَ ] (ص مرکب ) رجوع به من درآوردی شود.
-
من درآری/درآوردی
لهجه و گویش تهرانی
ابداعی،بی اساس
-
جستوجو در متن
-
طابور
لغتنامه دهخدا
طابور. (ترکی ، اِ) صف . فوج . کتیبة. (دراری اللامعات ).
-
سبزباغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] sabzbāq ۱. تنوبدن انسان.۲. آسمان: ◻︎ بدان راست ناید کزاین سبزباغ / گلی چند را سر درآری به داغ (نظامی۶: ۱۱۰۱).۳. بهشت.
-
داور داوران
لغتنامه دهخدا
داور داوران . [ وَ رِ وَ ] (ترکیب اضافی ) قاضی قاضیان . حاکم حاکمان . || (اِخ ) پروردگار و خدای تعالی که بر داوران داور است : بهر جا که موکب درآری براه کنی داور داوران را پناه .نظامی .
-
من درآوردی
لغتنامه دهخدا
من درآوردی . [ م َ دَ وَ / وُ ] (ص مرکب ) چیز من عندی . حرفی یا مطلبی یا کاری که انسان از خود دربیاورد (غالباًاین صفت موقعی استعمال می شود که کار من درآوردی خراب شده باشد). من درآری . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). من عندی . مجعول . مصنوع . برساخ...
-
اضواء
لغتنامه دهخدا
اضواء. [ اَض ْ وَءْ ] (ع ن تف ) اضوء. روشن تر. باروشنایی تر. (ناظم الاطباء): اجلی من الدرر علی نحور الحرائر و اضواء من دراری النجوم الزواهر. (محمدبن نصربن منصور) (از تاریخ بیهق ).- امثال : اضوء من ابن ذکاء . اضوء من الصبح .اضوء من النهار . (یادداشت...
-
اشیاخ
لغتنامه دهخدا
اشیاخ . [ اَش ْ ] (ع اِ) ج ِ شیخ . (منتهی الارب ). ج ِ شیخ ، مرد مسن که سن دروی هویدا و آشکار گردیده باشد یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمر یا تا هشتادسالگی . (آنندراج ). و رجوع به شیخ شود. مردمان مسن و معمر. (فرهنگ نظام ).- اشیاخ اَثاوِلة ؛ پیر...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در : کنم گنجی از سفته ٔ طبع پرچو پیروزه پیروز و دری چو در. نظامی . || (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منت...
-
فرمان کردن
لغتنامه دهخدا
فرمان کردن .[ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان بردن . اطاعت کردن . فرمان برداری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری . رودکی .به ایرانیان گفت فرمان کنیددل خویش را زین سخن مشکنید. فردوسی .مکن نیز فرمان دیو پلید...