کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دست درآوردن
لغتنامه دهخدا
دست درآوردن . [ دَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . پرداختن به چیزی یا کاری : خلق بوی عاصی شدند دست بفساد درآورند. (قصص الانبیاء ص 178). || مسلط شدن . در اختیار گرفتن . به دست کردن : دویدم تا به تو دستی درآرم بدست آرم ترا دستی برآرم .نظامی .
-
دم درآوردن
لغتنامه دهخدا
دم درآوردن . [ دُ دَ وَ دَ ](مص مرکب ) دم دار شدن . دارای دم شدن . دم پیدا کردن . دم روییدن بر. || به نوی آغازیدن عدم اطاعت . از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست ). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف ).
-
دبه درآوردن
لغتنامه دهخدا
دبه درآوردن . [ دَب ْ ب َ / ب ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) از قرارداد و گفته ٔ خود بازگشتن . نکول کردن . (ناظم الاطباء). دبه کردن . جر زدن . وادنگ درآوردن . دبه آوردن .
-
زبان درآوردن
لغتنامه دهخدا
زبان درآوردن . [ زَ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) زبان از دهان بیرون آوردن . || آغاز سخن گفتن کردن کودک . زبان باز کردن . || (نسبت به بزرگتر از خود) (در تداول عامه )، زبان درازی کردن . یک و دو کردن با بزرگتر از خود. زیر دستی که عادةً نباید به رئیس خود اعتراض...
-
رخنه درآوردن
لغتنامه دهخدا
رخنه درآوردن . [ رَ ن َ / ن ِ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) رخنه کردن . رخنه ایجاد کردن . سوراخ ایجاد کردن . || عیب و نقص در چیزی پیدا آوردن : کان را که تیشه رخنه کند فضل کان نهم رخنه چرا به تیشه ٔ کان کن درآورم .خاقانی .
-
ریش درآوردن
لغتنامه دهخدا
ریش درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ریشدار شدن . التحاء. ریش آوردن . || پیر و بی مصرف و بی حاصل شدن . از حیز انتفاع افتادن . (فرهنگ لغات عامیانه ).
-
سر درآوردن
لغتنامه دهخدا
سر درآوردن . [ س َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن سراز جایی یا محلی . سر کشیدن بدرون جایی : چو مشعل سر درآوردم بدین درنهادم جان خود چون شمع بر سر. نظامی . || سردرآوردن با دختری یا زنی ؛ خفتن با وی : دختر را گفتند نام ما به نیکویی برآمده است ، با تو...
-
شاخ درآوردن
لغتنامه دهخدا
شاخ درآوردن . [ دَوَ دَ ] (مص مرکب ) در محاوره ٔ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است . (فرهنگ نظام ). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی . || در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شاخ برآوردن شود.
-
قوز درآوردن
لغتنامه دهخدا
قوز درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کوژپشت شدن . قوزی شدن .
-
نام درآوردن
لغتنامه دهخدا
نام درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). نام برآوردن . شهرت یافتن . بلندنام شدن . نام درکردن .
-
بامبول درآوردن
لغتنامه دهخدا
بامبول درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حقه و دوز و کلک زدن . شیوه و مکر در کار آوردن . رنگی دیگر بکار بردن . تزویر کردن . رجوع به بامبول و بامبول بازی کردن شود.
-
بازی درآوردن
لغتنامه دهخدا
بازی درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، بهانه آوردن و تعلل در کاری . دبه درآوردن .
-
پای درآوردن
لغتنامه دهخدا
پای درآوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) پای برکاب یا اسپ درآوردن . سوار شدن . برنشستن : بشبرنگ شولک درآورد پای گرائید با گرز گردی ز جای .اسدی .
-
بسر درآوردن
لغتنامه دهخدا
بسر درآوردن . [ ب ِ س َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوار و هلاک گردانیدن . تعثیر. (منتهی الارب ). اعثار. (منتهی الارب ).
-
خشتک درآوردن
لغتنامه دهخدا
خشتک درآوردن . [ خ ِ ت َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) طرف را شدیداً منکوب کردن .