کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دَ ] (اِخ ) ابن فارس ، بناکننده ٔ دارابجرد (دارابگرد). (المعرب جوالیقی ص 153). رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دَرْ را ] (ع ص ) دروازه بان . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) (مهذب الاسماء).
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 18هزارگزی شوسه ٔ سراب به اردبیل . جلگه ای ، معتدل و دارای 693 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فره...
-
دراب
لغتنامه دهخدا
دراب . [ دِ] (ع اِ) ج ِ درب . (منتهی الارب ). رجوع به درب شود.
-
جستوجو در متن
-
emulsions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امولسیون ها، شیرابه، ذرات چربی دراب
-
غاصة
لغتنامه دهخدا
غاصة. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائص . درآب فروروندگان . (اقرب الموارد).
-
دروازه وان
لغتنامه دهخدا
دروازه وان . [ دَرْ زَ / زِ ] (ص مرکب ) دروازه بان . دراب . (یادداشت مرحوم دهخدا). بواب . و رجوع به دروازه بان شود.
-
اغطس
دیکشنری عربی به فارسی
فرو بردن , زير اب کردن , پوشاندن , غوطه دادن , غسل ارتماسي دادن(براي تعميد) , دراب فرو بردن , غوطه ورساختن , مخفي کردن
-
مقامس
واژهنامه آزاد
(خوزستان) فرورفته درآب. زوهدی مقامس نام دهی است از توابع شهرستان رامهرمز در استان خوزستان.
-
آنیلین
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (اِ .) مایعی است بی رنگ و با بوی نامطبوع که در هوا کدر می شود و درآب کم محلول است و آن یکی از ترکیبات بنزین است و نشانة آن در شیمی 2 NH 5 H 6 C است .
-
سبیطر
لغتنامه دهخدا
سبیطر. [ س َ ب َ طَ ] (ع ص ) دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اِ) مرغی است نیک درازگردن که پیوسته درآب باشد و ماهی گیرد و کنیت او ابوالعیزار است . (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابوالعیزار.(اقرب الموارد) (المرصع). رجوع به همین کلم...
-
غوطه نمودن
لغتنامه دهخدا
غوطه نمودن . [ طَ / طِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) درآب فروشدن . غوطه خوردن . غوطه زدن . غوطه ور شدن . غوته خوردن . رجوع به غوطه و غوته شود. || مجازاً بمعنی تأمل و غور و به فکر فرورفتن : بسی غوطه در بحر خاطر نموددر فکر و اندیشه بر دل گشود.فردوسی...
-
جزر
لغتنامه دهخدا
جزر. [ ج َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار شهرستان کرمانشاهان . این ده در ده هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی و هزارگزی درآب قرار دارد و محلی کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و...
-
پخته کاو
لغتنامه دهخدا
پخته کاو. [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ادویه ای را گویند که درآب بجوشانند و بدن بیمار را بدان بشویند. اسپرم آب .(جهانگیری ). نَطول . (مهذب الاسماء) (جهانگیری ) (برهان ). بختگاو. آبزن . آبشنگ . و این کلمه در بعض مآخذ باکاف عربی و در بعض دیگر با گاف فا...