کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دده لله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علی دده
لغتنامه دهخدا
علی دده . [ ع َ دَ دَ ] (اِخ ) ابن مصطفی موستاری سکتواری ، ملقّب به علاءالدین و مشهور به علی دده و شیخ التربة.وی صوفی بود و در شهر موستار متولد شد و سپس ساکن مکه ٔ مکرمه گردید و در سال 1007 هَ . ق . در قلعه ٔ صولنق شهید شد. او راست : 1 - تمکین المقام...
-
قره دده
لغتنامه دهخدا
قره دده . [ ق َ رَ دَ دَ ] (اِخ ) کمال الدین دده خلیفه ، معروف به قره دده یا دده جونکی . از دانشمندان است . وی در اماسیه از شهرهای آناطول پرورش یافت و در آغاز دباغی میکرد،سپس به درس و تحصیل همت گماشت و چیزی نگذشت که برای تدریس در مدرسه ٔ بایزید در بر...
-
حسن دده
لغتنامه دهخدا
حسن دده . [ ح َ س َ دَ دَ ] (اِخ ) رجوع به حسن طالبی شود.
-
دده بالا
لهجه و گویش تهرانی
سرپرست دده ها
-
دده بَمبِسی
لهجه و گویش تهرانی
کنیزی که از مومباسا(کنیا)میاورده اند
-
دده مطبخی
لهجه و گویش تهرانی
کنیز پیر دستیار آشپز،شلخته
-
دده بزم آرا
لغتنامه دهخدا
دده بزم آرا. [ دَ دَ ب َ ] (اِخ ) نامی از نامهای کنیزکان سیاه : مثل دده بزم آرا. || یکی از ائمه ٔ اربعه ٔ کتاب کلثوم ننه . از زنان صاحب رای در کتاب کلثوم ننه . یکی از مفتیه های کتاب کلثوم ننه .
-
دده که ای
لغتنامه دهخدا
دده که ای . [ دَ دَ ک ِ ] (اِخ ) نام ِ طایفه ای از طوایف قشقائی بفارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 84).
-
جستوجو در متن
-
mammy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مامان، لله، دده سیاه
-
لله
لغتنامه دهخدا
لله . [ ل َ ل َ / ل ِ ] (اِ) (مأخوذ از کلمه ٔ لالا) مربی ِ مرد طفلی از اطفال اعیان .مقابل دده که زن است . لالا. پرستار کودک . حاضن : مگر شاه با لله اش بازی میکند؟ مگر بازی شاه با لله است ؟
-
ارباب(کارکنان )
لهجه و گویش تهرانی
نوکر، کلفت، ندیم، ندیمه، باغبان، دربان، مهتر، کالسکهچی، زیندار، آشپز، آبدار، فراش، کنیز، غلام، دده، لله، دایه، چراغچی، انباردار، لباسدار، کتابخوان، امین حضور، امین خلوت، نسقچی(شکنجهگر)، فانوس کش، رکابدار، مباشر/پیشکار
-
دایگان
لغتنامه دهخدا
دایگان . [ی َ / ی ِ ] (اِ) ج ِ دایه . صاحب آنندراج گوید جمع دایه است و بیت ذیل را از خاقانی شاهد آرد : ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان در کام رومی بچگان پستان نور انداخته .اما دایگان درین مورد و موارد بیشمار دیگر جمع نیست ، و در بیت شاهد اگر ...