کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخیل بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دخیل بستن
معنی
( ~. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بستن بندی به ضریح یکی از بقاع متبرکه به منظور برآورده شدن حاجت .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دخیل بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) بستن بندی به ضریح یکی از بقاع متبرکه به منظور برآورده شدن حاجت .
-
دخیل بستن
لغتنامه دهخدا
دخیل بستن . [ دَب َ ت َ ] (مص مرکب ) پاره و کهنه به پنجره ٔ ضریحی به نیت برآمدن حاجتی گره بستن . خرقه به ضریحی یا درخت نظرکرده ای یا سقاخانه ای برای برآمدن حاجتی گره زدن .
-
واژههای مشابه
-
دخيل
دیکشنری عربی به فارسی
کسيکه سرزده يا بدون اجازه وارد شود , مزاحم , مخل
-
دخیل شدن
لغتنامه دهخدا
دخیل شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دخیل کسی شدن ؛ به او ملتجی شدن . پناه بردن : اگر چه در میان افغان چادر بر سر کسی انداختن علامت دخیل شدن است ... فائده ای از این گفتگوی ودخیل شدن مترتب نگردید. (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
حرف دخیل
لغتنامه دهخدا
حرف دخیل . [ ح َ ف ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از حروف قافیه است . شمس قیس گوید: هرحرف متحرک که میان تأسیس و رَوی ّ افتد آنرا دخیل خوانند، از بهر آنکه بمیان دو حرف لازم درآمده است ، و او بجنس خویش لازم نیست و روا باشد که به حرف دیگر متبدل شود...
-
جستوجو در متن
-
تِریشه / تیریشه بستن
لهجه و گویش تهرانی
دخیل بستن به امامزاده و مکان یا درخت مقدس
-
محلل
لغتنامه دهخدا
محلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، د...
-
زدن
لغتنامه دهخدا
زدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن ). ارمنی : گن (ضرب ، تأدیب ) و گنم (مضروب...
-
سرشت
لغتنامه دهخدا
سرشت . [ س ِ رِ ] (اِ) افغانی عاریتی و دخیل «سریشت » ، «سیریشت » (طبیعت ، مزاج )، «سرش » (سریش ، چسب ، چسبندگی ) = «سلش ، سلخ ، سلشت » . معنی کلمه نزدیک است به :1) «سریش » (بستن ، متحد کردن ، متصل کردن ) قیاس کنید با سانسکریت «سری » (آمیختن ، مخلوط ک...
-
سپر
لغتنامه دهخدا
سپر. [ س ِ پ َ ] (اِ) پهلوی «سپر» ، سانسکریت فلکه فرا (سپر)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپر» . اسپر. آلتی فلزی و مدور که بهنگام حمله ٔ دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار می دادند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جُنّه گویند. (برهان ). ترجمه...
-
تنور
لغتنامه دهخدا
تنور. [ ت َ ] (اِ) لفظی است مشترک میان فارسی و عربی و ترکی بمعنی محل نان پختن . (برهان ) (آنندراج ). جایی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء). محل طبخ نان است و آن خم مانند است ... (انجمن آرا). و آن چیزی میباشد که از گِل سرخ به هیئت خمره ٔ بزرگی بی ته ...
-
تیغ
لغتنامه دهخدا
تیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطباء). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن . (از یادداشتهای مرحو...
-
خانه
لغتنامه دهخدا
خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوگ . رودکی .سبک پیرزن سوی خانه...