کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دخو
/da(e)xu/
معنی
۱. دهخدا؛ کدخدا.
۲. (صفت) مرد کودن و سادهلوح.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bumpkin, simpleton, stupid
-
جستوجوی دقیق
-
دخو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) ساده لوح ، کودن .
-
دخو
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) دهخدا، کدخدا.
-
دخو
لغتنامه دهخدا
دخو. [ دَ خَو / خو ] (اِخ ) نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه ٔ صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول . رجوع به دهخدا شود.
-
دخو
لغتنامه دهخدا
دخو. [ دَ خَو /خو ] (اِ) مخفف دهخدا. رجوع به دهخدا شود. || خطابی که برخی از مردم ساده دل قزوین را کنند.
-
دخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] da(e)xu ۱. دهخدا؛ کدخدا.۲. (صفت) مرد کودن و سادهلوح.
-
دخو
لهجه و گویش تهرانی
بزرگ،عاقل ،دهخدا
-
جستوجو در متن
-
introgression
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ابتکار عمل، ورود، دخو ل
-
introits
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مقررات، دخو ل، ورود، سرود افتتاحیه
-
باد خوش
لغتنامه دهخدا
باد خوش . [ دِخوَ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نسیم . (دهار) (دستور اللغه ) (زمخشری ). طَلّة. طِلا. (منتهی الارب ).
-
اندرخورا
لغتنامه دهخدا
اندرخورا. [ اَ دَخوَ / خ ُ ] (نف مرکب ) لایق و سزاوار و زیبا. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). لایق و زیبا. (مؤید الفضلاء). درخور و سزاوار. (فرهنگ رشیدی ). سزاوار و لایق و شایسته و مناسب . (ناظم الاطباء).
-
رزبان
لغتنامه دهخدا
رزبان . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پرورنده ٔ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج ) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین ). کَرّام . (دهار). انگورکار. رزوان . (یادداشت مؤلف ) : بیار آنچه به کردار دیده بود نخست روان روشن بستد بقهر از او رزبان رز آن...
-
قزوین
لغتنامه دهخدا
قزوین . [ ق َزْ ] (اِخ ) از شهرهای مشهور ایران است و تا ری بیست وهفت فرسنگ و تا ابهر دوازده فرسنگ فاصله دارد. این شهر دراقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 75 درجه و عرض آن 37درجه است . ابن فقیه گوید: نخستین بنیادگذار این شهر شاپور ذوالاکتاف بود که ابهر را...
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زن...
-
شکسته
لغتنامه دهخدا
شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متعدی آن . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج در توضیح شکسته و فرق آن با خرد مینویسد: شکسته وقتی ...