کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دخنه
معنی
(دُ نَ یا نِ) [ ع . دخنة ] (اِ.) 1 - رنگ تیره . 2 - آن چه که برای دود دادن خانه به کار برند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دخنه
فرهنگ فارسی معین
(دُ نَ یا نِ) [ ع . دخنة ] (اِ.) 1 - رنگ تیره . 2 - آن چه که برای دود دادن خانه به کار برند.
-
دخنه
لغتنامه دهخدا
دخنه . [ دُ ن َ ] (ع اِ) تیرگی . (منتهی الارب ). || دارویی که دود کنند و بیمار را بدان دود دهند. عطری بود که بر آتش افکنند از بهرچشم بد. (اوبهی ). دارویی خوشبو که خانه را بدان دودکنند. (منتهی الارب ). آنچه آتش افکنند از عطریات . هرچه بر آتش افکنند. د...
-
واژههای مشابه
-
دخنة
لغتنامه دهخدا
دخنة. [ دُ ن َ ] (ع مص ) تیره گون گردیدن . (منتهی الارب ).
-
دخنه ٔ مریم
لغتنامه دهخدا
دخنه ٔ مریم . [ دُن َ / ن ِ ی ِ م َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ درختیست که بر هیأت خرد باشد و شاخ و ساق او به زمین نزدیک بود و منبت او در نواحی کوفه بود و به وادی طرب بسیار بود و او را در بخور اطفال بکار برند و بعضی او را بخور مریم گویند. (تر...
-
دخنه کردن
لغتنامه دهخدا
دخنه کردن . [ دُ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دود کردن و دودآلود کردن . (از آنندراج ).
-
ام دخنه
لغتنامه دهخدا
ام دخنه . [ اُم ْ م ِ دُ ن َ ] (ع اِ مرکب ) نخله . گویند ام دجیه است . (از المرصع). و رجوع به دخنه شود.
-
جستوجو در متن
-
دخینة
لغتنامه دهخدا
دخینة. [ دَ ن َ ] (ع اِ) دخنه . آنچه بر آتش افکنند تا بوی خوش دهد. (شعوری ج 1 ص 452).آنچه بر آتش افکنند از عطریات . رجوع به دخنه شود.
-
دخن
لغتنامه دهخدا
دخن . [ دُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ دخنه . (ازمنتهی الارب ). رجوع به نحبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
-
شهد ا
لغتنامه دهخدا
شهد ا. [ ش َ هَِ دَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدا گواه است . گونه ای قسم است . گویا مخفف «شهد اﷲ انه لا اله الا هو» بود. بجای ماشأاﷲ امروزه برای دفع چشم زخم بر آتش می افکنده اند : چون برای سپهر برخوانندشهد اﷲ و دخنه برفکنند.؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی...
-
تبخیر
لغتنامه دهخدا
تبخیر. [ ت َ ] (ع مص ) بخور کردن به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بخور کردن و بخور دادن . (ناظم الاطباء). خویشتن بوی کردن ببخور. (دهار): و بخّره و بخر علیه ؛ دخنه بالبخور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بخار انگیختن از چیزی . (فرهنگ نظام ). |...
-
جری
لغتنامه دهخدا
جری . [ ج ِرْ ری ی ] (ع اِ) نوعی از ماهی است دراز و املس که پشیز ندارد. و یهود آن را نخورند. (منتهی الارب ). مارماهی . (آنندراج ) (دهار). نوعی است از ماهی . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). لغت عربی است به فارسی مارماهی وبمصری تیلور و بسریانی سلورس و بیون...
-
ارزن
لغتنامه دهخدا
ارزن . [ اَ زَ ] (ع اِ) معرب ارژن . چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث ). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب ). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید ال...