کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دخمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دخمه
/daxme/
معنی
۱. [مجاز] جای تنگ و تاریک.
۲. جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند؛ سرداب؛ سردابه؛ خانۀ زیرزمینی؛ گور: ◻︎ در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶: ۱۱۱۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان
دیکشنری
catacomb, cellar, dungeon
-
جستوجوی دقیق
-
دخمه
واژگان مترادف و متضاد
زیرزمینی، سرداب، گودال، گورستان
-
dakhma/ dokhma
دخمه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ساختاری دایرهشکل که براساس سنت زرتشتی اجساد را در آن رها میکردند و پس از متلاشی شدن بافتهای آنها، استخوانها را در درون چاه مرکزی آن میریختند
-
دخمه
فرهنگ فارسی معین
(دَ مِ) (اِ.) سردابه ای که جسد مردگان را در آن نهند.
-
دخمه
لغتنامه دهخدا
دخمه . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ) دخم . سردابه ای که جسد مردگان را در آنجا نهند. سردابه ٔ مردگان . (برهان ). سرداب برای مرده . خانه یا سردابه که اموات در آن نهند. مقبره . اطاق زیرزمینی که برای دفن میت بکار رود. ناؤوس . (حاشیه ٔ برهان قاطع). آن ته خانه که...
-
دخمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: daxmak] ‹دخم› daxme ۱. [مجاز] جای تنگ و تاریک.۲. جایی که در زیرزمین درست کنند و جسد مرده را در آنجا بگذارند؛ سرداب؛ سردابه؛ خانۀ زیرزمینی؛ گور: ◻︎ در این دخمه خفته است شداد عاد / کز او رنگ و رونق گرفت این سواد (نظامی۶: ۱۱۱۲).
-
دخمه
واژهنامه آزاد
(گبری، گنابادی) دِخْمَ؛ معادل برزخ در ادیان ابراهیمی، محل توقف برای عبور از دنیای فانی به دنیای باقی، جای تاریک و ترسناک.
-
واژههای مشابه
-
دخمه ساختن
لغتنامه دهخدا
دخمه ساختن . [ دَ م َ / م ِ ت َ] (مص مرکب ) دخمه کردن . گورخانه ساختن : خبر شد که سام نریمان بمردورا دخمه سازد همی زال گرد. فردوسی .یکی دخمه از بهر او ساختند همه فرش دیبا در انداختند.فردوسی .
-
دخمه کردن
لغتنامه دهخدا
دخمه کردن . [ دَ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخمه ساختن . سرداب برای مردگان ساختن . مقبره ساختن . گورخانه بنا کردن : خروشان بشستش ز خاک نبردبر آیین شاهان یکی دخمه کرد. فردوسی .به آیین شاهان یکی دخمه کردچه از زرد وسرخ و چه از لاجورد. فردوسی .یکی دخم...
-
دخمه بان
لغتنامه دهخدا
دخمه بان . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب )گوربان . نگهبان گورستان . نگهبان مقبره : در دخمه ٔ چرخ مردگانندزین جادوی دخمه بان مرا بس . خاقانی .بدرند از سماع دخمه ٔ چرخ سخره بر دخمه بان کنند همه . خاقانی .مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدم...
-
دخمه دان
لغتنامه دهخدا
دخمه دان . [ دَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) دخمه گاه . شهر مقابر.
-
دخمه گاه
لغتنامه دهخدا
دخمه گاه . [ دَ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) محل دخمه . مقبره . دخمه دان : که این قادسی دخمه گاه منست کفن جوشن و خون کلاه منست .فردوسی .بآیین کفن کردش و دخمه گاه وزآنجایگه رفت نزد سپاه .اسدی .
-
دخمه محل قبور
دیکشنری فارسی به عربی
سرداب الموتي
-
دخمه پرپیچ وخم
دیکشنری فارسی به عربی
متاهة