کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دحیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دحیم
لغتنامه دهخدا
دحیم . [ دُ ح َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ابراهیم . رجوع به عبدالرحمن بن ابراهیم بن عمرو... و رجوع به الاعلام زرکلی شود. || لقب قاضی ابوسعید عبدالرحمن است . (سمعانی ). رجوع به ابوسعید عبد الرحمن شود.
-
واژههای همآوا
-
دهیم
لغتنامه دهخدا
دهیم . [ دِ ] (اِ) مخفف دیهیم . دیهیم و تاج و افسر پادشاهان ایران . (ناظم الاطباء). رجوع به دیهیم شود.
-
دهیم
لغتنامه دهخدا
دهیم . [ دُ هََ ] (ع اِ) سختی . || بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
دحیمی
لغتنامه دهخدا
دحیمی . [ دُ ح َ می ی ] (اِخ ) ابوجعفر عبداﷲبن احمدبن زیاد. راویست و حدیث بسیار از دحیم نقل کرده است . (سمعانی ).
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن عدی بن عبداﷲبن محمد معروف به ابن قطان حافظ و مکنی به ابواحمد. از ائمه حدیث در عصر خود بشمار بود. وی از اسکندریه تا سمرقند را در طلب حدیث بمسافرت پرداخت او از عبدالرحمان نسایی و جز او روایت کرد و ابوعبداﷲ حاکم از وی روا...