کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دجر
لغتنامه دهخدا
دجر. [ دَ / دُ / دِ ] (ع اِ) لوبیا. (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). اسم نبطی لوبیاست . (تحفه حکم مؤمن ). لوبیاء معرب است . (مهذب الاسماء) (المعرب جوالیقی ص 300). || چوب که بر آهن کشاورزی استوار کنند. (منتهی الارب ).
-
دجر
لغتنامه دهخدا
دجر. [ دَ ج َ ] (ع مص ) حیران شدن . || در آشوب و فتنه افتادن . || مست شدن . نشاطی شدن . (منتهی الارب ).
-
دجر
لغتنامه دهخدا
دجر. [ دَ ج ِ ] (ع اِ) لوبیا.
-
دجر
لغتنامه دهخدا
دجر. [ دَ ج ِ ] (ع ص ) حیران . || مبتلی در هرج . || مست . نشاطی . فیرنده . (منتهی الارب ).
-
دجر
لغتنامه دهخدا
دجر. [ دُ ] (ع اِ)چیزی که در بن آن آهن سوراخ دار باشد و در آن گندم اندازند وقت کاشتن تا به زمین نریزد. (منتهی الارب ).
-
دجر
لغتنامه دهخدا
دجر. [ دُ ج ُ ] (ع اِ) لوبیای . (منتهی الارب ). دُجر.
-
جستوجو در متن
-
خدار
لغتنامه دهخدا
خدار. [ خ ِ ] (ع اِ) آلتی است که دجر را با لومه جمع میکند. (از متن اللغة).
-
لوویا
لغتنامه دهخدا
لوویا. (اِ) لوبیا. لوبیاست و آن غله ای باشد معروف که آن را در دواها به کار برند. و لُوِیا هم میگویند وعربان دجر خوانند. (برهان ). و رجوع به لوبیا شود.
-
منجو
لغتنامه دهخدا
منجو. [ م َ ] (اِ) عدس . (ناظم الاطباء). مرجو است که به عربی عدس گویند.(از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 357 الف ) : بادناک آمد نخود و هم فطیردجر و ماش و فول و منجو هم شعیر. حکیم شیرازی (از لسان العجم ایضاً).|| انبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).رجوع به ا...
-
ثامر
لغتنامه دهخدا
ثامر. [ م ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از ثَمر. || غله ای است که آنرا لوبیا خوانند. آبی که آنرا در آن پخته باشند حیض و بول را براند. (برهان ). لوبیا. دجر. || درختی که میوه ٔ او رسیده باشد. || درخت میوه ناک . || گل یا شکوفه ٔ حُماض که بفارسی ترشه است ، و ...
-
واخیده
لغتنامه دهخدا
واخیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) از هم جدا کرده . (برهان ). جدا کرده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (منتهی الارب ). || برزده . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پشم و پنبه ٔ برزده و حلاجی کرده را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ). حلاجی کرده . (آنندرا...
-
مست شدن
لغتنامه دهخدا
مست شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط و کم خردی با خوردن شراب و دیگر مسکرات و امثال آن . سکر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). نزف . انزاف . نشوة. انتشاء. ثمل . انهکاک . دجر. صاحب آنندراج گوید: گرم شدن ، سرگران گردیدن ، ...
-
لوبیا
لغتنامه دهخدا
لوبیا. (اِ) لوبیاء . لوباء. (منتهی الارب ). از گیاهان دو لپه ای و از تیره ٔ پروانه داران و از دسته ٔ لوبیاها . این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم ...
-
مست
لغتنامه دهخدا
مست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . ...