کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دجال فعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دجال فعل
لغتنامه دهخدا
دجال فعل . [ دَج ْ جا ف ِ ] (ص مرکب ) که عمل دجال کند. که کار چون دجال دارد. دجال کردار : کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.حافظ.
-
واژههای مشابه
-
خر دجال
فرهنگ فارسی معین
(خَ رِ دَ جّ) (اِخ .) خری که دجال کذاب در هنگام ظهور امام زمان (عج ) بر آن سوار می شود که از هر موی آن آوایی افسون کننده برمی خیزد. پشکل این خر در نظر مردم خرما جلوه می کند، مردم از پی آن می دوند و جمع می کنند و پس از خوردن درمی یابند که خرما نیست ، ...
-
دجال افکن
لغتنامه دهخدا
دجال افکن . [ دَج ْ جا اَ ک َ ] (نف مرکب ) براندازنده و نیست کننده ٔ دجال و از آن مراد مهدی یا مسیح باشد : زانکه شیطان سوز و دجال افکنست آدم مهدی مکان می خواندش .خاقانی .
-
دجال چشم
لغتنامه دهخدا
دجال چشم . [ دَج ْ جا چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) که یک دیده ٔ او کورست . یک چشم : چرا سوزن چنین دجال چشم است که اندر جیب عیسی یافت مأوا.خاقانی .
-
دجال خلقت
لغتنامه دهخدا
دجال خلقت . [ دَج ْ جا خ ِ ق َ ] (ص مرکب ) که آفرینش و نهادی چون دجال دارد، مقابل عیسی خلقت : گر او هست دجال خلقت برغمش ترا کم زعیسی مریم ندارم .خاقانی .
-
دجال شکل
لغتنامه دهخدا
دجال شکل . [ دَج ْ جا ش َ ] (ص مرکب ) همانند دجال . بر صورت و شکل دجال . دجال مانند : اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبه ٔ جاهش هم اکنون آفت گردون نگردد نقش ایامش .خاقانی .
-
دجال کش
لغتنامه دهخدا
دجال کش .[ دَج ْ جا ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دجال : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم . خاقانی .به حق گویا شو از باطل خمش باش چو عیسی نبی دجال کش باش .پوریای ولی .
-
خر دجال
لغتنامه دهخدا
خر دجال . [ خ َ رِ دَج ْ جا ] (اِخ ) خر متعلق به دجال . معروفست چون دجال ظهور کند خری که او بر آن سوار است خواص عجیبی دارد که از آنجمله است پشکل آن ، چه مردمان ابتداء آن پشکل را نقل و نبات می انگارند ولی چون آنرا بکار می برند می فهمند آن پشکل است و د...
-
جستوجو در متن
-
روح ا
لغتنامه دهخدا
روح ا. [ حُل ْ لاه ] (اِخ ) حضرت عیسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). لقب عیسی پیغامبر. روح . رجوع به «عیسی » و «روح » در این لغت نامه شود : در اثر خوانده ام که روح اﷲشد بصحرا برون شبی ، ناگاه . سنایی .نه روح اﷲ در این دیر است چون شدچنین دجال فعل این دی...
-
دین پناه
لغتنامه دهخدا
دین پناه . [ پ َ] (ص مرکب ) حامی دین . حمایت کننده ٔ دین : که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه . شمسی (یوسف و زلیخا).بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه . شمسی (یوسف و زلیخا).شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه...
-
مهدی
لغتنامه دهخدا
مهدی . [ م َ] (اِخ ) به زعم اهل سنت و جماعت ، کسی که در موقع معینی برای تقویت دین ظهور می کند. بسیاری از اهل سنت و جماعت مهدی را در شخص معین منحصر نمی دانند، بلکه معتقدند در هر عصر ممکن است مهدی ظهور کند : بلقیس بانوان و سلیمان شه اخستان کز عدل و دین...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است . نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت...
-
دیر
لغتنامه دهخدا
دیر. [ دَ / دِ ] (ع اِ) خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد و هر گاه در شهر بنا گردید آن را کنیسه (کلیسا) یا بیعة گویند و بعضی میان این دو فرق گذارند که کنیسه از آن یهود است و بی...