کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دجال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دجال
/dajjāl/
معنی
۱. شخص کذابی که میگویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا میشود و بسیاری از مردم فریب میخورند و دور او جمع میشوند: ◻︎ دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر (نظامی۶: ۱۱۳۲).
۲. (صفت) [مجاز] کذاب؛ بسیار دروغگو و فریبدهنده.
۳. [قدیمی] آب زر؛ آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دروغباف، دروغزن، کذاب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دجال
واژگان مترادف و متضاد
دروغباف، دروغزن، کذاب
-
دجال
فرهنگ فارسی معین
(دَ جّ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار دروغگو. 2 - فریب دهنده . 3 - شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند.
-
دجال
لغتنامه دهخدا
دجال . [ دَج ْ جا ] (اِخ ) ابوالبشر پهلوان یزدی . رجوع به پهلوان یزدی شود.
-
دجال
لغتنامه دهخدا
دجال . [ دَج ْ جا ] (ع اِ) سرگین . (منتهی الارب ).
-
دجال
لغتنامه دهخدا
دجال . [ دَج ْ جا ] (ع اِ) گوهر شمشیر. (از منتهی الارب ). || گروه بزرگ . (منتهی الارب ). || زر. (منتهی الارب ). || آب زر. (منتهی الارب ). || (ص ) فریبنده و تلبیس کننده و دروغگوی . (از منتهی الارب ).
-
دجال
لغتنامه دهخدا
دجال . [ دَج ْ جا / دَ جا ] (اِخ ) مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد کنیت او ابویوسف است . رأس الکفر. (منتهی الارب ). مطموس العین . (منتهی الارب ). مسیح کذاب که در آخر زمان آید. نام مردی از یهود که در آخر امت اسلام بیرون آید و دعوی...
-
دجال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] dajjāl ۱. شخص کذابی که میگویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا میشود و بسیاری از مردم فریب میخورند و دور او جمع میشوند: ◻︎ دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر (نظامی۶: ۱۱۳۲).۲. (صفت) [مجاز] کذاب؛ بسیار دروغگو و ف...
-
واژههای مشابه
-
خر دجال
فرهنگ فارسی معین
(خَ رِ دَ جّ) (اِخ .) خری که دجال کذاب در هنگام ظهور امام زمان (عج ) بر آن سوار می شود که از هر موی آن آوایی افسون کننده برمی خیزد. پشکل این خر در نظر مردم خرما جلوه می کند، مردم از پی آن می دوند و جمع می کنند و پس از خوردن درمی یابند که خرما نیست ، ...
-
دجال افکن
لغتنامه دهخدا
دجال افکن . [ دَج ْ جا اَ ک َ ] (نف مرکب ) براندازنده و نیست کننده ٔ دجال و از آن مراد مهدی یا مسیح باشد : زانکه شیطان سوز و دجال افکنست آدم مهدی مکان می خواندش .خاقانی .
-
دجال چشم
لغتنامه دهخدا
دجال چشم . [ دَج ْ جا چ َ / چ ِ ](ص مرکب ) که یک دیده ٔ او کورست . یک چشم : چرا سوزن چنین دجال چشم است که اندر جیب عیسی یافت مأوا.خاقانی .
-
دجال خلقت
لغتنامه دهخدا
دجال خلقت . [ دَج ْ جا خ ِ ق َ ] (ص مرکب ) که آفرینش و نهادی چون دجال دارد، مقابل عیسی خلقت : گر او هست دجال خلقت برغمش ترا کم زعیسی مریم ندارم .خاقانی .
-
دجال شکل
لغتنامه دهخدا
دجال شکل . [ دَج ْ جا ش َ ] (ص مرکب ) همانند دجال . بر صورت و شکل دجال . دجال مانند : اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبه ٔ جاهش هم اکنون آفت گردون نگردد نقش ایامش .خاقانی .
-
دجال فعل
لغتنامه دهخدا
دجال فعل . [ دَج ْ جا ف ِ ] (ص مرکب ) که عمل دجال کند. که کار چون دجال دارد. دجال کردار : کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.حافظ.
-
دجال کش
لغتنامه دهخدا
دجال کش .[ دَج ْ جا ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دجال : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم . خاقانی .به حق گویا شو از باطل خمش باش چو عیسی نبی دجال کش باش .پوریای ولی .