کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دت
لغتنامه دهخدا
دت . [ دَت ْ ت ُ ] (اِخ ) از اسماء بنات نعش در مننترات آنچنانکه در بشن پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 197).
-
دت
لغتنامه دهخدا
دت . [ دُ ت ِ ] (اِخ ) از اسماء بنات نعش در مننترات آنچنانکه در بشن پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 197).
-
جستوجو در متن
-
بیلدسته
لغتنامه دهخدا
بیلدسته . [ دَت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ بیل . (یادداشت مؤلف ).
-
هاون دسته
لغتنامه دهخدا
هاون دسته . [ وَ دَت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) ابزاری از سنگ و یا فلز و یا چوب که بدان در هاون چیزی را کوبند. (ناظم الاطباء).
-
تپومورت
لغتنامه دهخدا
تپومورت . [ ت َ ] نام بنات النعش در «دَت ﱡ» نزد هندوان . یازدهمین «مننتر». (ماللهند ص 197). رجوع به مننتر شود.
-
درخاستن
لغتنامه دهخدا
درخاستن . [ دَت َ ] (مص مرکب ) افراشتن . بر پا کردن . بلند کردن . || گذاشتن . نهادن . جا دادن . (ناظم الاطباء).
-
داود التنوخی
لغتنامه دهخدا
داود التنوخی . [ وو دُت ْ ت َ خی ی ] (اِخ )رجوع به داودبن الهیثم و روضات الجنات ص 276 شود.
-
دئوت
واژهنامه آزاد
deot داُت یا دِت det، با دو لهجه درگویش لکی لرستان به معنی دختر می آیند که با واژۀ دوت در پهلوی و اوستا یکی هستند.
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَت ِ ب ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست بریده شده . دست جدا شده از بدن . تُرّی ̍. (از منتهی الارب ).
-
دکاتره
لغتنامه دهخدا
دکاتره . [ دَت ِ رَ / رِ ] (اِ) ج ِ منحوت دکتر. ج ِ مصنوع فارسی زبانان به طنز برای دکتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
لی په
لغتنامه دهخدا
لی په . [ پ ِ ] (اِخ ) نام کشوری آزاد و باستانی از آلمان ، عضو رایش . دارای 1215هزار گز مساحت و 165هزار تن سکنه . کرسی آن دِت مُلد.
-
الباقی لدی التلاقی
لغتنامه دهخدا
الباقی لدی التلاقی . [ اَ قی ل َ دَت ْ ت َ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) آنچه مانده است هنگام دیدار (بجا آید یا پرداخت گردد). این جمله را غالباً پس از مذاکره ٔ پایان نیافته گویند.
-
بردخته
لغتنامه دهخدا
بردخته . [ ب َ دَت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پردخته . پرداخته : ازآهو سخن پاک و بردخته گوی ترازو خرد سازدش سخته گوی . اسدی .رجوع به پرداخته شود.
-
دستکان
لغتنامه دهخدا
دستکان . [ دَت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) از دستی به دستی دادن . اداره .دست بدست کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هجرنا الحبیب خیفة أن یهََجر بداءً فیستمر عناناو ترکناه للوری فکأناقد أدرناه بیننا دستکانا.اسعدبن المهذب المماتی (از معجم الادباء چ مارگلیو...